خودنویس
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

ترس سوم : بحران هویت

امروز روز سوم از ۷ روز اعتراف به ترسه . اگر روز دوم رو نخوندین بخونین !

امروز میخوام در مورد ترسی بنویسم که توی یکی از سخت ترین برهه های زندگیم تجربه‌ش کردم . تجربه‌ش انقدر برای من سخت و سنگین اومد ، که یکی از ترس های زندگی من تجربه ی مجددشه و اتفاقا شروع نوشتن من توی ویرگول یکی از کارهایی بود که بتونه بعدا جلوی بحران هویت من رو بگیره ( اگر مجدد در معرضش قرار گرفتم)

منظورمون از بحران هویت چیه ؟

بحران هویت (Identity Crisis) یک مفهوم روانشناختی است که به حالتی اشاره دارد که فرد در آن احساس سردرگمی یا عدم اطمینان نسبت به هویت، ارزش‌ها، باورها، و اهداف خود می‌کند. این بحران معمولاً زمانی رخ می‌دهد که فرد در یک دوره‌ی تغییر یا چالش مهم در زندگی قرار دارد و نمی‌تواند به وضوح مشخص کند که چه کسی است یا چه می‌خواهد.


تو چه موقعیت هایی در معرض بحران هویت قرار میگیریم ؟

۱- تغییرات زندگی: مثل مهاجرت، تغییر شغل، شروع یا پایان رابطه، فارغ‌التحصیلی، یا بازنشستگی

۲- انتظارات اجتماعی: فشار از سمت خانواده، جامعه یا فرهنگ برای داشتن یک مسیر خاص در زندگی

۳- تضاد بین نقش‌ها: مثلاً وقتی فرد باید بین نقش‌های متفاوت (مثل والد بودن، دانشجو بودن، یا کارمند بودن) تعادل برقرار کنه.

۴- تجربه‌ی تروما: مثل از دست دادن عزیزان یا حوادث ناگوار که ممکنه باعث شه فرد احساس کنه دیگه خودش رو نمی‌شناسه.

۵- اختلالات روانشناختی: مثل افسردگی یا اضطراب که می‌تونه باعث سردرگمی توی هویت فرد بشه.

چرا دچار بحران هویت شدم ؟ چرا ؟

من از سن کم یک وطن پرست بودم . اولین بار که پدرم داستان آرش کمانگیر رو برام گفت چشم هام خیس اشک شد. من یه دختر ۶ ساله ی دبستانی بودم و از همون سن با شنیدن داستان های تاریخی مون احساس علاقه و عرق ملی در من می جوشید . تو کتابخونه ی خونه مون پر بود از کتاب های تاریخی بدون گرد و غبار ! از حکومت مادها تا ملی شدن نفت… سنم که بیشتر شد احساس تعلق بیشتری کردم. احساس عشق بیشتری کردم و بعد ... یه روزی طبق یه تصمیم خانوادگی بارمون رو بستیم و رفتیم .

پام که رسید به مقصد ، فهمیدم دیگه نمیخوام از تختم بیام بیرون . دیگه نمیخوام خودم رو تو آیینه ببینم. دیگه نمی‌دونم کی ام . اگه تمام زندگی من با عشق به ایران و فرهنگش سپری شده ، پس من الان کی ام؟ اینجا چی کار میکنم ؟

اگه دیگه هیچ کدوم از دوستام نیستن ، اگه دیگه دانشجو نیستم، اگه دیگه شاغل نیستم، پس من کی ام؟

من میدونستم که بهم چی ها گذشته … کدوم مون نمیدونیم برامون سخته ؟ برای هر کس یه جور . برای هر کس یه زخم .

حتی گفتن این حرف ها مجدد قلب من رو به درد میاره با وجود اینکه شرایط الانم با اون روزها فرق میکنه. هویت‌های اکتسابی قابلیت اینو دارن که ‌دوباره به دستشون بیاریم و من دارم به دست میارم ، حتی بیشتر از قبل !

اون موقع ها نمیدونستم من توی بحران هویتم .

اون روزها فکر میکردم صرفا آخر دنیاست . صرفا من یه افسردگی شدید گرفتم و حالم دیگه هرگز خوب نمیشه.

یه روزی توی جلسه ی روان درمانی درمانگرم بهم گفت دچار بحران هویت شدی .

رفتم در مورد بحران هویت خوندم و بعد … بار سنگینی از رو دوش من برداشته شد . دیگه تنها نبودم!

بحران هویتم توی ذهن من بود . هویت من جایی نرفته بود ! هویت من سر جاش بود . وقتی بعد چند ماه سخت از بحران هویت جون سالم به در بردم دیدم در کمال تعجب من خودنویس هنوز وجود دارم ! هنوز اون ویژگی هایی که فکر میکردم توی من مردن ، زنده ان !

ویرگول رو شروع کردم

وقتی شروع کردم تو ویرگول نوشتن میدونستم که اگه بعدا دوباره بحران هویت دامنم رو بگیره من یه صفحه دارم از رد پای اینکه کی هستم و به کی ها چی ها گفتم ! ویرگول شد یه رد پا از من و از فکرهای من .

از بودن تون ممنونم . از شماهایی که میخونین!

دستاویز : راه حل

تجربه ی شخصی من اینه که بهترین راه برای مقابله با بحران هویت (غیر از روان درمانی) ، چنگ زدن به روابط قدیمیه. اون روزهایی که به سختی از تخت میومدم بیرون ، یکی از مهم ترین انگیزه هام جواب دادن به دوستم بود تو ویس . بعدها فهمیدم هر چقدر بیشتر با آدم های گذشته م ارتباط برقرار میکنم حالم بهتر میشه.

انگار اونا یادم میارن که من کی بودم ! انگار اونا میدونن من کی ام !

میدونن که من ارزشمندم و بهم یادآوری میکنن . نه با ابراز علاقه ها ! با روی من حساب باز کردن !

الان مدت هاست از بحران هویت رد شدم اما … حتی فکر دوباره تجربه کردنش رعشه به تنم میندازه.

یه سری چیزها هست که همه تجربه می‌کنیم ولی کسی راجع بهش نمیگه. با چاشنی روانشناسی . ایمیل : khodnevis9583@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید