لذتی در دیدن سریال تکراری هست که در سریال جدید نیست ! امروز وقتی داشتم برای بار سیزدهم توی این چهار هفته یه قسمت از سریال مورد علاقه ام رو میدیدم ( در ادامه ی متن اشاره میکنم کدومه ) با خودم فکر کردم : تو واقعا کی از این سریال خسته میشی ؟!
بیشتر که فکر کردم دیدم من هیچ وقت از سریال های تکراریم خسته نشدم ! همیشه با عشق دیدم . با خنده هاشون خندیدم و با گریه هاشون -در موارد زیادی- گریه کردم . این موضوع هم محدود به یه سریال نیست. برام سوال شد «واقعا چرا آدم ها گیر میدن به یه سریال خاص و رهاش نمیکنن ؟». جادوش چیه ؟ نمک گیرمون میکنه ؟ یا دلمون رو میبره و پس نمیده؟!
رفتم تحقیق کردم و تصمیم گرفتم بنویسمش !
قبل اینکه بریم در موردش حرف بزنیم خیلی مهمه که بدونین ما نمیتونیم به صرف اینکه یکی سریال تکراری دوست داره، بهش برچسب بزنیم. همون طور که وقتی زبان بدن میخونیم ، نمیتونیم بگیم هر کی دماغش رو میخارونه داره دروغ میگه !
چیزهایی که میخونیم رو در نظر میگیریم و بهش فکر میکنیم و در نظرش میگیریم همین !
چیزی که من تجربه ش کردم و دیدم توش تنها نیستم، استفاده کردن از سریال تکراری به عنوان مکانیزم دفاعیم در برابر مشکلاته . ما توی سریال تکراری میدونیم قصه به چه شکلی قراره پیش بره؛ پس اتفاقی ما رو غافلگیر یا مضطرب نمیکنه . در شرایطی که دنیای بیرون میتونه بیثبات و پراسترس باشه، سریالهای تکراری به ما احساس آرامش و کنترل میدن.
این یکی:) ... دیدین مهر یه شخصیت به دلتون میفته؟!
افراد ممکنه به شخصیتهای خاص یا داستانهای خاصی احساس تعلق پیدا کنن. البته که ممکنه نشون دهنده ی تمایل به داشتن روابط عاطفی عمیقتر با دنیای تخیلی و یا تمایل به شبیهسازی روابط واقعیشون با اون شخصیتها باشه. این افراد (ما !) ممکنه بیشتر از دیگران در جستجوی ارتباطات عاطفی باشن.
یه وقتایی دیدن یه سریال، ما رو به همون دوره ای از زندگی مون میبره که اون موقع سریال رو میدیدیم . به عبارتی دیگه ما حال و هوای اون دوره رو با دیدن سریاله زنده میکنیم . برخی افراد ممکنه برای یادآوری دورانهای خاصی از زندگیشون یا برای تجربه مجدد احساسات مثبت از گذشته، سریالها رو دوباره ببینن. این میتونه نشونهای از پیوند عاطفی با گذشته باشه و اینکه فرد در حال حاضر احساس نارضایتی یا نیاز به فرار از واقعیت داره.
سریال قفلی من همون سریالیه که باعث شد بیام تو ویرگول بنویسم ! sex and city
توی متن بالاخر یکی باید بگه هم گفتم !
قسمتی که برای بار سیزدهم توی این چهار هفته دیدم قسمت آخر فصل چهارم همین سریاله . سکانس به ظاهر ساده ست اما عمقش موقعی توی قلب ما نفوذ میکنه که توی تمام پستی ها و بلندی ها شریک بوده باشیم !
این سکانس انقدر زیبا ست که به نظر من دیدن کل سریال می ارزه به دیدن همین یه سکانس !
ممکنه یکی سریال تکراری ببینه چون براش سرگرم کننده ست یا مثلا میخواد یه کاری کنه ولی سکوت رو دوست نداره. ممکنه واسه این باشه که رنگ بندی سکانس ها رو دوست داره یا حتی عاشق موسیقی متن اون سریاله. یا کلی دلیل دیگه که الان بهش نمی پردازیم.
خود فروید یه اصطلاح داره میگه : گاهی یه سیگار فقط یه سیگاره !
گاهی سریال تکراری فقط یه سریال تکراریه .