علاقه ی من به روانشناسی ، به بیش از ۵ سال می رسد . دنیای انسان و پیچیدگی شان. در زمینه ی مکتب یونگی و روان درمانی اگزیستانسیال ، مطالعات گسترده ای داشتم و همچنان با اشتیاق دنبالشان میکنم .
زمانی که فردی روانشناسی را مطالعه میکند به هدفی جز شغل ، فرایند جذابی شکل میگیرد . او دید جدیدی پیدا میکند و کم کم متفاوت زندگی میکند . البته این را هم بگویم که مانند بسیاری علوم دیگر ، دانش ناقص در این حیطه میتواند خطرافرین باشد .
در این پست میخواهم بگویم دانستن کدام مفاهیم روانشناختی ، انقلابی شد در دنیای من و درون من .
معنای واژه ی فرافکنی، پرتاب چیزی به سمت بیرون است. معنای آن هم به شکلی همین است . یعنی فرد احساسات و عواطف خودش را به فرد دیگری نسبت میدهد .به عبارتی دیگر به نسبت دادن عواطف، احساسات، اعمال یا عیبهای ناپسند خود به دیگران، فرافکنی گفته میشود.
فکرش را بکنید :
فردی حقیقتا یک ویژگی را ندارد اما شما ناخودآگاه آن را به او نسبت میدهید چون در شماست !
از یک فرد بسیار بدتان می آید چون ویژگی ای که در شما وجود دارد ( جدای اینکه آن را سرکوب کرده اید یا نه ) را در او میبینید .
عاشق فردی می شوید چون فرافکنی میکنید .
به عبارتی دیگر ، شما در تمام زندگی تان فرافکنی میکنید و فرافکنی میبینید .
در واقع فرافکنی ، دریچه ای برای من باز کرد : آنچه می شنوم و آنچه میبینم میتواند ریشه داشته باشد در فرافکنی فرد مقابل و قضاوتی که من میکنم از یک فرد میتواند محصول فرافکنی باشد .
فرافکنی میتواند باعث شود ما اشتباه ببینیم .
عشق خود یکی از مفاهیمی ست که با اندکی بیش از اندک دقیق شدن در آن میفهمیم بخش زیادی از مبنایش ، فرافکنی ست . در هر رابطه ای ، یک جا آن بت ساخته شده ی محصول فرافکنی می شکند . اگر طرفین پس از آن به ارتباطشان ادامه دهند و به شناخت بیشتری دست یابند ، آن ارتباط میتواند پختگی و رشد خوبی به همراه داشته باشد . در مواردی هم رابطه پس از فروریختن بت فرافکنی ، تمام می شود .
اولین بار که عاشق شدم ، دیدم هیچ چیز نمیدانم از آن . از یک جایی به بعد احساس کردم خامی و بی تجربگی من دارد به قیمت از دست دادن برایم تمام می شود . پس تصمیم گرفتم کمی علمی بیاموزم . اوایل ، فکر کردم یکسری کلیشه در مورد عشق ورزیدن و احترام و اینهاست اما اشتباه میکردم .
بگذارید این گونه بگویم : فرض کنید با کسی دعوایتان شده ( میخواهد دوست پسر - دوست دخترتان باشد یا دوست صمیمی یا خانواده تان ) برای اینکه از دلش در بیاورید چه کار میکنید ؟ از او معذرت خواهی میکنید ؟ برایش هدیه می خرید ؟ برایش خوراکی مورد علاقه اش را درست میکنید ؟ یا بغلش میکنید ؟
همه ی این ها بیانگر زبان عشق شماست . چیز خارق العاده در مورد زبان عشق این است که به شما دیدگاه جدیدی میدهد در مورد روابطتان و رفتارتان در روابط و رفتار فردی که با او رابطه ای دارید.
ممکن است شما تمام روز کارهایی انجام دهید که فرد مقابل دوست دارد اما او متوجه نشود هدف شما ابراز علاقه است تا موقعی که بر زبان بیاورید . یا ممکن است شما مدام به فردی بگویید دوستش دارید اما برایش هدیه نخرید و او آن چنان احساس نکند دوستش دارید .
از فردی به فرد دیگر میتواند فرق کند . مهم این است که شما آنها را بشناسید و بدانید دو زبان عشق غالب خودتان و فرد مقابل کدام است .
شاید در ظاهر ساده به نظر برسد : عده ای انرژی شان را از درونشان دریافت میکنند و عده ای انرژی شان را از درون دریافت میکنند .
مثلا شما ترجیح میدهید به کافه ای شلوغ بروید یا خلوت ؟ ترجیح میدهید با دوستان تان گروهی قرار بگذارید یا جمع تان کم جمعیت یا دو نفره باشد ؟
درون گرایی و برون گرایی چگونه دید من را به زندگی تغییر داد ؟
نوع ارتباطی که با دیگران دارید بسیار متاثر از درون گرایی و برون گرایی ست . مثلا من به عنوان یک برون گرا عاشق تلفن زدنم . قبلا این طور بود که هر اتفاق مهمی که میفتاد زنگ میزدم به دوستان نزدیکم . چیزی که من دیرتر فهمیدم این بود که دوستان صمیمی من همه شان درونگرایند و تلفنی حرف زدن آنقدر که برای من خوشایند است برای آنها نیست . بنابراین از آن به بعد پیام دادن را بیشتر جایگزین کردم .
مثال بالا را بیان کردم که بگویم چیزی که کاملا برای ما عادی و خوشایند است ممکن است برای فرد دیگری این گونه نباشد و داشتن این دید و دیدگاه کمک میکند با دقت بیشتری اطراف را پردازش کنیم .
هدف این پست به هیچ عنوان اولویت نهادن به مفاهیم بالا نیست . صرفا تجربه ی شخصی من است از مطالعات .