اون زمان که مامان ها میرفتن واسه پسرهاشون عروس انتخاب میکردن، یادتونه؟ شاید یادتون نباشه! منم یادم نیست! به سن من خیلی نمیرسه. چند وقت پیش فهمیدم توی نتفلیکس یه برنامه وجود داره به اسم
Married At First Sight
برنامه ش اینجوریه که یه عده که میخوان ازدواج کنن، میان فرم پر میکنن و تحت نظر مشاور و روانشناس و جامعه شناس، میرن سر سفره ی عقد (البته که آمریکایی ها سفره ی عقد ندارن!) ولی اسم برنامه هم همینه: ازدواج در نگاه اول.

اون آدمها وقتی تو عروسیشون برای بار اول همو میبینن، فرصت دارن قبل اینکه بله رو بگن، بگن منصرف شدن در غیر این صورت تنها راه بیرون اومدن از این ازدواج طلاقه. نشستم کل برنامه رو نگاه کردم و تمام مدت با خودم فکر میکردم اینکه تو بیای با منطق انتخاب کنی یه نفر شوهر یا زن خوبی میشه یا نه، همون راهیه که گذشتگان ما میرفتن. نه فقط تو کشور ما بلکه تو همه جای دنیا !
این برنامه یه رئالیتی شوئه و آخر برنامه ما میبینیم که آیا این زوج ها ۶ تا ۸ هفته با هم زندگی میکنن و بعدش تصمیم میگیرن با هم بمونن یا از هم طلاق میگیرن. حالا من میخوام بهتون بگم از دو تا فصلی که دیدم، از این ۱۸۰ ساعت ، ۱۰ تا ازدواج و ۲۰ تا آدم چی یاد گرفتم.

توی این برنامه از آدمها در مورد عقایدشون سوال میشد. مثلا اگه یه آقا یک مسیحی کاتولیک بود، یه خانوم مسیحی کاتولیک براش انتخاب میکردن. همین زوج بعد ازدواج تصمیم میگرفتن یکشنبه ها با هم برن کلیسا! جالبه بدونین که توی برنامه های دوست یابی هم از نوع مذهب و حتی نوع عقاید اجتماعی تون (مثلا اینکه لیبرالیست هستین یا سوسیالیست) سوال میشه و میتونین جواب بدین.
پس اینکه یه آدم از نظر معنوی چه نوع باورهایی داره به این دلیل مهمه که نه تنها نوع وقت گذرونیشون رو توی یه خط قرار میده و از فیلترهای خاصی ردش میکنه، بلکه توی مواقع ضعف و عجز، یک پناه مشترک خواهند داشت.
توی خرید خونه خانومه میخواست ۱۱ هزار دلار پول مبل بده با این منطق که خب ما یه بار بیشتر مبل نمیخریم اما شوهرش میگفت بودجه ی بهتر برای اینکار حدود ۴ هزار دلاره چون که مبله!

اینکه یه آدم چقدر پول میده برای اثاث خونه، نوع و اساس فکرش میشه سر نخی برای جوری که بعدها شاید تو مسافرت خرج کنه یا فکر کنه بچه ش چه نوع مدرسه ای بره یا چه کلاسهایی.
مسئله ی دیگه ای که زوج ها رو بسیار به هم نزدیک یا بسیار به هم دور میکرد، تفریح هاشون بود. مثلا آدمی که عاشق کمپینگ و کوهنوردی بود، با آدمی ازدواج کرده بود که اونم عاشق طبیعت بود و همین علاقه ی مشترک باعث میشد راحت تر با هم ارتباط بگیرن.
از طرف دیگه وقتی مرده دوست داشت بیشترین وقتش رو توی باشگاه بگذرونه و زنش علاقه ای به باشگاه نداشت، وقت گذرونیش کیفیت کمتری پیدا کرده بود چون اون مرد دوست داشت وقت بیشتری رو به ورزش بپردازه اما چون مزدوج بود اومده بود خونه.
این پر تکراری که اینجا ذکر کردم، پر تکرار توی این برنامه ست. اینکه یه آدم چقدر برای ما از نظر فیزیکی جذابه، روی کیفیت رابطه ی فیزیکی ما تاثیر میذاره. درسته که توی فرهنگ ما کمتر راجع بهش صحبت میشه اما حقیقت اینه که یکی از دلایل ازدواج بوده و هست.

از طرف دیگه اینکه داینامیک اون رابطه چطوریه مثلا اینکه که بیشتر نقش حامی رو بازی میکنه یا کی بیشتر از کی پیروی میکنه. درسته که یه رابطه، یه مشارکته در زندگی و در تصمیم گیری های مختلف اما حقیقت امر اینه که نقشی که ما توی رابطه میگیریم خیلی مهمه.
ازدواج سنتی به نظر من فرصتیه برای عاقلانه انتخاب کردن اما شناخت و رابطه ی عاطفیه که میتونه چراغ راه ما باشه. مهمه که از هر راهی که داریم ازدواج میکنیم، دست روی شناخت چیزهایی بذاریم که قبل ازدواج شاید خیلی مهم به نظر نیان.

اینو یادتون باشه که آدمها وقتی با ما تازه یه رابطه ای رو شروع میکنن تو بهترین نسخه خودشون ظاهر میشن. بعد از گذشت چند ماه اون نسخه رنگ و بوی بدون سانسورتری میگیره و بعد از ازدواج کاملا بدون سانسور.
پس هیچ کس رابطه ش بعد ازدواج بهتر نمیشه. هیچ آدمی (خیلی) بعد از ازدواج بهتر نمیشه.
به نظر شما کدوم ایده ی بهتریه؟ ازدواج سنتی یا غیر سنتی؟