س. ن(سر نوشت) :این مطلب حاوی هرگونه ارزش محتوایی بوده و صرفا حاصل تراوشات ذهنی، تخیلات و توهمات این کاربر است.
روز چهاردهم از برج فروردین، سنه 99 از سده 1200، نیمروز، ایران، من:
صباهنگام حوالی اذان صبح برخاستم. خواهرهایش را امروز دعوتی گرفته ام پس خیلی کار داشتم. خودش هم همان اذان صبح زد بیرون. قرمه سبزی ام را که در مطبخ بار گذاشتم، دزدکی یک تصنیف از درویش خان در حبسالصّوت گذاشتم، بلکه دلم کمی وا شود. یک من سیب سرخ ریختم توی حوض. چادر گل گلی سر کردم رفتم حیاط تا بهارنارنج های ریخته پای باغچه را جمع کنم. راستی گلدان ها را هم باید آب بدهم. این بچه زیادی شلوغ میکند مطمئنم تا آن شمعدونی های لاله عباسی ام را از لبه طاقچه پرت نکند و نشکند، راضی نمیشود. کاش میرفت توی باغچه پیش 3 تا خواهرش شل بازی. این هم حاصل پسر بیار اجاقت کور نشود بود دیگر! بروم قلیان طرح شاه شهید را از گنجه درآورم، تمیز کنم تا نیامده اند...
روز چهاردهم از برج فروردین، سنه 99 از سده 1500، نیمروز، ایران، من:
صبح با جیغ جیغ دستیار شخصی ام بیدار شدم. بدبخت خودش رو خفه کرده بود. بعد هم خودش از اینترنت برام £&~€_@(یک نوع غذاست که هنوز اختراع نشده) دانلود کرد و پرینت سه بعدی گرفت گذاشت جلوم تا بخورم. پارسال بعد از اینکه گوگل ورشکست کرد و خرت و پرت هاش رو گذاشت حراج خریدمش. با کمک اون تنها زندگی کردن برام راحتتر شده. بعد فضاپیمای شخصی ام رو دادم ببرن سرویس کنن. کاش همون موقع لباس هام رو هم داده بودم. عصر باید برم مریخ. جشن تولد شهریار دعوتم. شهریار یه چیپ الکترونیکیه که دوران راهنمایی همکلاسی ام بود، ریاضی اش هم خيلي خوب بود بعد دید زمین واسه آرزوهاش کوچیکه جمع کرد رفت مریخ....