میل به فروپاشی دارم
میل به فرار از فکر و حس
میل به واگذاری خود
واگذاری در زمان و مکان
و تحمیلی با پوستهای از بیمسئولیتی رهاگونه
تحمیل زمان و مکان و جسم و بودن
خودِ وامانده
گاهی دم میزند
سَرَک میکشد
جرعهای از هوا میجوید
اما من به سویِ دیگرم
به سوی ریزش
و نه سازشش
به سوی در خودواماندگی
با فرار از خود
و یک فراری
به دنبال پناه هست
و پناهی نیست
پناه تویی
امن تویی
همان که واگذاشتیاش.