فکر نکردن به اینکه پای همزدن قرمهسبزی چی گوش بدیم طبیعیه.
من همیشه موزیک جدیدارو میذارم تو لیست تمرکز تا دقیق گوش بدم؛ بلکه برن تو پلی لیستای ابدی. اونروزم موقع آشپزی هندزفري رو دراوردم و گفتم بعداً؛ كه يهو يكي از رگاي مغزم پريد وسط و گفت: چرا هميشه همه چيو از همه چي جدا مي كني؟ چرا نبايد پاي قورمه سبزي مونو گوش بدي يا موقع ناخن گرفتن شجريان؟ چرا زندگياتو نميريزي تو هم، تا يه چيز خوب ازش دربياد؟ گفتم آخه يه روز خوب مياد.
بعد همه رگاي جدا شده ي مغزم تو همه سالاي بچگى و همه عمر كوتاهم داد زدن: اصلا چرا تا حالا به ما اونقدري حال ندادي؟ زندگي جز همينيه كه الان هست؟ تو مگه قرار نبود وقتي رفتي ارتفاع ٣١ هزار پايي،
ابرارو گوگوله پنبه وار رو هم سوار
ديدي يكي از داستاناي احسان عبدي پورو گوش بدي؟ ميدوني ما چقد منتظر بوديم بفهميم الان كجاي آسمون و زمينيم؟ گفتم نميخواستم دستامو از جيبم دربيارم هندزفري بذارم. حالا چرا انقد اعتراض داري، تو يه رگي توي سر من كه فكرامو باهات ميسازم تو كه اين بيرون نيستي بشي رگِ توى دستم و اون كارو حتما انجام بدي.
با صداي صد سال دويده و نرسيدهای، شبیه صدای عبدیپور وقتی ۳ دقیقه آخر ‘دوکو’ رو تعریف میکرد گفت: خب اگه مياد تو سرت چرا نميري سراغش؟ چرا تيكه تيكه خودتو اينور اونور جا ميذارى و جمع نميشي اونجایی که واقعا دلت میخواد؟ ميدوني چقدر فكر ميميره تو سرت؟ ميدوني هر روز نعش به نعش فكر و خيالاتو انبار مي كنيم و تا يه مونويي چيزي گوش ميدي با خودمون ميگيم هنوز اونجايی؟ پس زنده اى؟
پ.ن اول: داستان "دوکو" از احسان عبدی پور رو گوش بدین. برای پیدا کردنش میتونین به کانال دیالوگ باکس سر بزنین.
پ.ن دوم: همه داستانای احسان عبدی پور رو گوش بدین.