در نواحی شمالی کره زمین (نزدیک قطب)، آسمان در برخی از شبهای تابستان، بر اساس پدیدهای فیزیکی (زیاد بودن عرض جغرافیایی)، روشن است. به همین دلیل فئودور داستایوفسکی نام این داستان عاشقانه را که در عصر رمانتیسیسم نوشته شده، شبهای روشن انتخاب کرده است.
کتاب شب های روشن با عنوان اصلی Belye Nochi یک داستان عاشقانه از خاطرات یک رویاپرداز است؛ رویاپردازی که بسیار درونگراست و نامش تا پایان داستان مشخص نمیشود.
سروش حبیبی مفاهیم کتاب را به زیباترین شکل ممکن به فارسی برگردان کرده است. تا جاییکه خواننده در طول مطالعه این داستان کوتاه، احساس خستگی نمیکند. این داستان کشش بسیار خوبی دارد و خواننده را جذب شیوه بیان و سرگذشت دو شخصیت اصلی داستان میکند.
تصویر روی جلد کتاب شبهای روشن
این کتاب را چند انتشارات چاپ کردهاند، اما بهترین ترجمه توسط سروش حبیبی در نشر ماهی منتشر شده است. تصویر روی جلد چهره ناستنکا را نشان میدهد، چهرهای که انتظار دلدار را میکشد، انتظاری که خمیرمایه اصلی داستان است.
تصویر پشت جلد
در پشت جلد کتاب تصویری از نویسنده به همراه بخشی از متن کتاب قرار دارد.
"ناستنکا… آیا در دل تو تلخی ملامت و افسونِ افسوس میدمم و آن را از ندامتهای پنهانی آزرده میخواهم و آرزو میکنم که لحظات شادکامیات را با اندوه برآشوبم و آیا لطافت گلهای مهری که تو جعد گیسوان سیاهت را با آنها آراستی که با او به زیر تاج ازدواج بپیوندی پژمرده میخواهم؟… نه، هرگز، هرگز و صد بار هرگز. آرزو میکنم که آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای آن دقیقهی شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا میکنم."
بررسی داستان
روایت داستان از زبان مرد جوان ۲۶ سالهای است که در پترزبورگ زندگی میکند. پیشنهاد میکنم برای خواندن این کتاب از دریچه داستانها و روایتهای عاشقانهای که در نوشتههای معاصر خواندهاید، به «شبهای روشن» نگاه نکنید؛ در عوض سفری به قرن ۱۹ و روسیه آن زمان کنید و از نگاه افرادی که در پترزبورگ زندگی میکردند، همراه دو شخصیت اصلی داستان شوید.
شبهای روشن و موسیقی کلاسیک
شاید بتوان شباهتهای زیادی در داستان شبهای روشن و آثار موسیقی کلاسیک دوره رمانتیسیسم پیدا کرد. ناستنکا در اوج احساس تنهایی به اپرای «آرایشگر سویل» دعوت میشود و این دعوت سرآغاز ماجرای عاشقانه او است. شخصیت اصلی نیز داستان زندگی خود را از دید سوم شخص بیان میکند و خود را «قهرمان» مینامد؛ قهرمانی که تنها است، قهرمانی که حس میکند تمام شهر از وی گریزان است. این قهرمان درونگرا با ساختمانهای شهر سخن میگوید و شرارههای غروب آفتاب را میکاود تا بلکه نور امیدی در این زندگی بیابد.
جوان رویاپرداز، قهرمانی که میبازد
رویاپرداز داستان بهترین روز زندگی خود را تجربه میکند، سپس تصمیم میگیرد برخلاف تمام عمر به سوی اولین دختری که میبیند، برود و حرفهایی را که در دل دارد، به او بزند. شب فرصت مناسبی فراهم میکند تا فرد مناسب را بیابد و از خود و تاریکیهای وجودش بگوید. از تنهایی تعریف کند و خود را به ناستنکا، ناستنکای عزیزش بشناساند.
"آدم از روی بهت سر میجنباند و در دل میگوید که عصر چه زود میگذرد! آدم از خود میپرسد که تو با این سالها که گذشت، چه کردی؟ بهترین سالهای عمرت را کجا خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ با خود میگویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد میشود. سالها همچنان میگذرد و بعد از آنها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت میدهد و بعد حسرت است و نومیدی. دنیای گلهای رنگین رنگ میبازد، رویاهایت مثل گلهای پژمرده گردن خم میکنند و مثل برگهای زرد از درخت خزانزده میریزند. وای ناستنکا تنها ماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری، هیچ، هیچ، هیچ؛ زیرا آنچه بر باد رفته چیزی نبوده است. هیچ، یک «هیچِ» احمقانه و بیمعنی، همه خواب بوده است."
ناستنکا نیز در شب بعد داستانش را میگوید؛ دختری هفده ساله که با مادربزرگ نابینای خود زندگی میکند. مادربزگی که دنیادیده است و دخترکش را بسیار کنترل میکند. ناستنکا که در محیطی بسته بزرگ شده است، مشتاق معاشرت با دیگران است. داستان ناستنکا، داستان آتش زیر خاکستر است. دخترکی که باید دنیا را ببیند، اما به ناگهان، به محیط خانه دوخته میشود و این موضوع منجر به نارضایتی وی از وضع زندگی میشود.
تنهایی، همدردی، اشتیاق و فراق
در بخشهایی از داستان، هر دو شخصیت اصلی به همدلی یکدیگر نیاز دارند و این نیاز تا سر حد اشتیاق میرسد. اشتیاقی که به نظر میآید از سر احساس است و نه منطق. پسر رویاپرداز، ناستنکا را نیمه کامل خود میداند و حاضر است برای یک دقیقه بیشتر صحبت کردن با ناستنکای عزیزش، دنیایش را بدهد.
داستان شبهای روشن گاهی از شیوه نگارش رئالیسم جدا میشود تا خواننده درگیر رویاپردازیهای شخصیت اصلی داستان، که گاهی رویاپردازیهای مالیخولیایی نیز هستند، بشود.
فیلم شبهای روشن
از این کتاب نمایشنامهها و فیلمهای متعددی ساخته شده است. اما در اینجا به معرفی شبهای روشن ساخته فرزاد موتمن میپردازم؛ این فیلم اقباس کاملی از کتاب است و استادی را نشان میدهد که دانسته به تنهایی خود پناه برده و تمام دنیایش کتابهایش هستند. او بسیار خوب شعر میخواند و این موضوع بر جذابیت فیلم میافزاید.
#معرفی_کتاب
#پیک_زمین
#شبهای_روشن
#داستایوفسکی