نفسنفس زنان داخل اتوبوس نشستم، عملیات با موفقیت به پایان رسیده بود، تونسته بودم شاهکار کنم و تمام رفیق هام رو قال بزارم!
از شانس من اینبار توی یک زمان کلاس هامون تموم شد، اما خب تونستم با اندکی حقهبازی صادقانه، اونا رو بفرستم نمازخونه و خودم سوار اتوبوس بشم.
گوشیم رو روشن کردم و با خوشحالی ناشی از این پیروزی کوچیک پامو انداختم رو پام، ولی خیلی ناگهانی یه فکری به ذهنم رسید:
_من دارم چه غلطی میکنم؟!
چرا از دست رفیقام در رفتم؟ که چی بشه؟ خب شاید تنهایی رو دوست دارم، اما...چرا تنهایی رو دوست دارم؟
این اولین باری بود که متوجه شون شدم، ظریف و نازک بودن، ولی وقتی دقت میکردی درخشش کمرنگ اونا رو توی تاریکی تشخیص میدادی، نخها.
این اولین باری بود که متوجه شون شدم، ظریف و نازک بودن، ولی وقتی دقت میکردی درخشش کمرنگ اونها رو میدیدی، نخها.
نخهایی که دست هاتون رو، زبان تون رو، و حتی افکارتون رو به جهتی سوق میدن که کاملا بر خلاف میل شماست؛ دلیل علاقه عجیب من به تنهایی هم همین نخها بودن.
دلیل اینکه به جای رسیدن به کارهای مهم تون دارید توی اینترنت میچرخید، دلیل اینکه گاهی کارهایی ازتون سر میزنه که خودتون هم تعجب میکنید، دلیل هرچیزی که بر خلاف میل شماست، یک چیزه.
عروسکگردانی که کنترل این نخ ها رو بدست داره و داره به رویاهای بچگانه تون میخنده.
چیزی که میل به تنهایی رو در من به وجود آورده بود، انزواطلبی پدر و مادر من در محیطها یا کنار افراد غیرمذهبی بود، چیزی که به منم رسیده بود و باعث شد دو سال از بهترین سالهای عمرم رو در تنهایی مطلق بگذرونم.
در واقع اکثر نخ های شما از پدر و مادرتون بهتون رسیده، عجیب نیست که وقتی بزرگ میشید خیلی ناگهانی مچ خودتون رو وسط کاری که والدین تون هم انجام میدادن میگیرید.
تنبلی، اهمال کاری، استرس، بیحوصلگی و نود درصد مشکلات زندگی من زیر سر این عروسکگردان لعنتیه، کسی که مدتیه کمر به قتلش بستم و تا نفسش رو نگیرم قرار نیست یه نفس راحت بکشم.
ولی چطوری قراره اون رو بکشم؟ خب اینجا یه دستورالعمل ناقص و در حال تکمیل از فرایند ترور ایشون مینویسم.
چرا من از دست دوستام فرار میکردم؟ چرا میخواستم تنها باشم، میدونم هرکسی یه تایمی رو یه تنهایی نیاز داره، ولی من توی هفته چند روز تنها بودم پس این میل طبیعی نبود. کجا این نخ کار نمیکرد؟ وقتی که توی محیط های مذهبی تر قرار میگرفتم.
در واقع این مورد چیزی بود که پدر و مادرم اصلا کاری باهاش نداشتن، ولی بازم کاملا مطابق نظر اونها رفتار میکردم؛ ترسناکه، نه؟
وقتی مشکلی درست مطرح بشه، نصف مسیر حل شدن رو طی کرده!
_باشه بابا، خب بعدش؟
پول نداشتم، ولی خب هیچ اقدامی هم برای درآوردن پول نمیکردم! مدام راه انداختن اکانت فریلنسری رو عقب مینداختم.
دلیل این اهمال کاری چی بود؟ استرس!
فکر اینکه ممکنه باز هم کار پیدا نکنم، ترس از شکست منو عقب نگه میداشت، اما خب علت این استرس چی بود؟ پدر و مادرم و یکی از دوستام.
با گفتن مداوم اینکه نباید روز هام رو به بطات بگذرونم (به وسیله یادآوری بچه مردم لعنت الله علیه) صرفا باعث میشدن بیشتر از قبل به این بطات بچسبم، رفیقم هم که جز سرکوفت زدن و خشک کردن چشمه ذوق من کاری بلد نبود.
هرچند عجیب نیست، تخریب به ندرت به افزایش اراده منجر میشه، با کمی فاصله گرفتن از اونا به خصوص وقتی که میخواستن نصیحتم کنن این مشکل حل شد!
اون رفیق مون هم رفت به سطل زباله روابط.
وقتی اولین بار مسیر نخ ها رو دنبال کنید میتونید موقعیت عروسکگردان رو پیدا کنید، اما خب خیلی راحت فراموشش میکنید.
بخاطر همین بهترین کار اینه که برای هر عروسکگردان (استرس، انزواگرایی، ترس و...) یک اسم انتخاب کنید و به محض حس کردن اون اسمش رو صدا کنید.
خود من وقتی احساس گوشه گیری بهم دست میده، با خودم میگم، زرزروس! این اسم جرقه کوتاهی از نور میشه میشه، چیزی که اون موجودی رو که توی تاریکی ایستاده برای لحظه ای نشون تون میده و باعث میشه یکمی به خودتون بیاید!
این شیوه رو از کتاب نیمه تاریک وجود یاد گرفتم، هرچند که نویسنده بیش از حد اون رو با معنویت قاطی کرده بود و به کائنات نسبتش میداد، ولی هنوزم کاربردی بود.
یادتون باشه، همه نخها بد نیستن!
فرض کنید هدف شما تبدیل شدن به یه مداح یا روحانی باشه، در این صورت جذب شدن به محیط دینی به هیچ وجه بد نیست، اما اگه دوست دارید روزی صاحب شرکت خودتون باشید احتمالا انزواگرایی بدترین نخ ممکن باشه.
پس اینکه چه نخی بده و چه نخی خوب به اهداف شما بستگی داره.
اگه روزی تصمیم بگیرید از شر تمامی نخها راحت بشید، گرفتار بدترین عروسک گردانی میشید که وجود داره، آزادی!
بردگی آزادی دیوانهوار ترین و ویرانگر ترین نوع بردگیه، پس بهتره تو انتخاب نخ هایی که قیچی میکنید و عروسک گردانهایی که میکشید دقت زیادی به خرج بدید.
پ.ن۱: احتمالا متوجه شدید اما منظور از عروسکگردان ناخودآگاه شما و نخ ها موارد تحت کنترل اون هستن، مثل عادتها.
پ.ن۲: منظور از بردگی آزادی، خواستن آزادی مطلقه، آزادیای فرای قوانین، اخلاق و عقل.
پ.ن۳: این پستم رو از بیشتر پستهام بیشتر دوست دارم:)