نمیدونم تا به حال به کلمه "آنام" دقت کردید یا نه. خیلی خاص است. خاص از آن جهت که خیلی در دل گفتمان معمولی ترین انسان ها جریان دارد. بخشی از خاک است، بخشی از جان.
بگذارید از اول بگوییم. "آنا" در ترکی به معنای "مادر" است. جدای از آنکه خودِ کلمه "مادر" جای بحث دارد و شاید روزی روی رخت پهنش کردم و راجبش حرف زدیم اما "آنام" لطافت عجیبی دارد. لطافتی حقیقتا مادرانه و فرازمینی. دقیقا همنوای آن صدای لالایی هایی که معمولا مادربزرگ ها میخواندند. جنس روستا دارد، متصل به زمین و جهانی معمولی و صد البته دلنشین.
آنام اما غم و حزنی اندوهگین درونش دارد. یک بغض به جا مانده. مثل مادری پای اعدام پسرش یا مادران جنگ زده که لحظه لحظه چشم انتظار فرزندشان هستند. "انتظار"، آری... شاید انتظار جاریتر باشد. آنام صبر هم میطلبد. از آن صبرهای ایوب طولانی، از آنها که جز یک زن هیچ کس دیگری نمیتواند به دوش بکشد. از آن صبرها که سعدی را در بیت به بیت شعرهایش از درون خرد میکرد.
آنام صادق است. نقاب ندارد، همان است که هست و همان هم می ماند. بی آلایش و بی نیاز از تغییر. مثل بوی باران. میطلبد هرچیزی را با عشق، حتی چای، حتی گاهی سیگار.
آنام. بازهم تکرارش میکنم. بغض دارد، روح دارد، جان بخش است و حیرت انگیز. موسیقی را میشناسد و با هر نت آن پرواز میکند، میرقصد، رها میشود، جاری میشود. آنا زنده است و ادامه دارد حتی در جنت خدا، حتی در ماورا، حتی در انتها، حتی در مرگ.
خواستم کوتاه باشد اما دلم نیامد از آنام زندگیم یاد نکنم. مادر جان، بسیار عجیب است، مگر نه؟ زندگی را میگویم. نفهمیدمش، هنوز هم نفهمیدم. نفهمیدم چطور تحملمان کردی، آن هم من... منی که خیلی هم من نیست. گاه گاهی اندیشه ام میچرخد و به این سوال میرسد که واقعا لایق این سیل محبتت بودم؟ و آنجا خفه میشوم از بغضی که بعد نام تو گلویم را می گیرد. بیش باد زندگی بر تو مادر من، همراه من، آنام من.
خیلی قشنگی آنام، قشنگ تر بمان...
اگر دوست داشتید تو کار خیری همراه ما باشید، از همینجا میتونید سالگرد (9) را دریابید :)
پیشاپیش بسیار ممنون و دمتون هم گرم.