رُهــام
رُهــام
خواندن ۵ دقیقه·۱۰ ماه پیش

بهار رسید؛ عجب!

حالا که به نیمه آخرین ماه سال رسیدیم فکر کنم بد نباشه بگیم چطور گذشت و به نظر ادامه زندگی چگونه خواهد بود.

امسال خیلی بالا پایین شدم، یه روزایی فشار عصبی، یه روز شادی، یه روز دربه دری و علاقه به کوبیدن سر به دیوار، یه روزایی چاوشی و قدم زدن وسط خیابون، یه روزهایی هم تی ام بکس گوش دادن و رقصیدن وسط کوچه. درست یا غلط ولی گذشت. یه سال سریع و در عین حال کند گذشت.

از بهارش بگم که روز اولش یه عکس خیلی خوشگل از منو رفقام نصیبم شد. از اون روزی بگم که وسط عیددیدنی پاشیدم رفتیم و بیرون بین درختا قدم زدیم و حرف زدیم از تمام اهدف این یکسالمون. از نمایشگاه کتاب تمام ویرگولی و کتاب خریدن هاش، از آینه بغل ماشین رو ترکوندن، از ساییده شدن بی حد و مرز مغز زیربار پوچی زندگی.

از تابستونش بگم که بزرگترین دعا و با برکت ترینش نصیبم شد. از کافه رفتن با نوه‌ها و دایی کوچیکه و حرف زدن و خوش بودن حتی برای ساعتی. از فوتبال بازی کردن هر هفته زیر اون آفتاب لعنتی، از ماه محرم و هیئت رفتن دوتایی با بابا، از تولدی که نفهمیدم کی رسید و چجور شد، از رفقایی که دقیقا روز تولدم باهاشون بیشتر رفاقت کردم و کیف کردم، از کادو تولد خریدن برای رفیق که 8 ساله بغل دستی بودیم و حالا زیادی بزرگ شدیم و البته از سالگرد بابا بزرگ و رنج یادآوریش.

از پاییزش بگم که اون دختر کوچولو کنار خیابون دوباره از جلو چشمم رد شد و همه چیز رو عوض کرد، از تغییر شغل یدفعه‌ای، از ریسک و تلاش برای پریدن، از اوج حس رضایت به اوج درماندگی، از حرص خوردن بابت دیدن بچه های کار، از دیدن پیرتر شدن بابا و نفس نفس زدنش بعد از سه طبقه بالا اومدن، از شبونه بیرون رفتن و سیب زمینی خوردن با خواهر، از خوشحال کردن سه تا بچه اون سر کشور و ذوق مرگ شدن پشت لپ تاپ تو این سر کشور، از رفقایی که پای تمام غر زدنای من هستن و پا به پام نعشم رو از رو زمین جمع میکنن، از بیداربودن تمام شب و فشار دادن سر برای پیدا کردن راه حل.

از زمستون بی سر و تهش بگم که دو هفته است مریضمون کرده، از امتحانای دانشگاه، از بی معنا بودن تمام تلاش های این مدت، از ریختن تمام هویت، از تلاش برای خوشحال کردن دیگران و پنهان کردن رنج و اندوه درونی که روحت رو خراش میده، از دیدن بازنشستگی بابا و خوردن حقش و رنج کشیدنش، از مامان و نصیحت‌هاش بابت زندگی، از برف ندیدن تا ماه آخرش، از کتاب های نصفه خونده شده، از بی انگیزی و آینده‌ی سیاه و نامفهوم، نامعلوم و شاید ناکافی.

همه اینا بخشی از منه. بخشی از درد پنهانی، مرگ روحی و تسلیم بودن در برابر مشیت الهی. همه اونا منم. بالا و پایین، سینوسی وار. سال بعد هم همینه و البته تمام سالهای بعدش. خاصیتش هم همینه، چرخش میچرخه. یه روز ‌می‌بینی بالاش وایستادی یه روز هم می بینی تمام استخوانت زیرش له شده.
پارسال بود که با خودم میگفتم از این بدتر نمیشه ولی امسال بهم نشون که اتفاقا بدتر هم میشه. پیش بینی من بهم میگه سال بعد هم بدتر از امسال خواهد بود. چه از نظر نشاط جامعه و چه روح و روان و کشش بابت تلاش ها برای بقا در این دنیا. سخته دیگه، زندگی هیچوقت مهربون نبوده. لازم نیست کسی فاز مثبت بودن بگیره، یکی دوبار میِ زندگی بخورید متوجه گیرایی تلخیش می‌شید. به قول ابوسعید ابوالخیر:

جان چیست غم و درد و بلا را هدفی / دل چیست درون سینه سوزی و تفی
القصه؛ پی شکست ما بسته صفی / مرگ از طرفی و زندگی از طرفی

آیا این همه رنج اذیتم میکنه؟ بله. آیا این همه درد تسلیمم میکنه؟ فعلا که نه. شاید بعدا یه روزی زانو زدم ولی خب فعلا سرم داغه. البته درحال حاضر برحسب وظیفه مجبور به ادامه‌ام. وظیفه اینکه باشم بابت بعضی‌ها که از ته قلب دوستشون دارم. وظیفه بودنه ماست. مبارک، وجود ما آدماست نه سالی که هر سری عوض میشه و بازم بدتر از قبلِ.
آرزوی سال جدیدم اینه که کمتر همدیگر رو اذیت کنیم. امسال رهاتر، آزاده‌تر و شاید انسانی‌تر بتونیم زیست کنیم. شاید امسال بتونیم به جای ثابت کردن خودمون به دیگران، صرفا فقط خومون باشیم، بدون تلاش برای فیلم بازی کردن. بیاید امسال کاری کنیم که آدم بهتری باشیم.
امسال از حافظ زیادتر خواندم. سال بعد هم بیشتر میخوانم زیرا که مسلک و روشش دقیقا همان چیزی است که فکر میکنم به من نزدیکتر باشد. رها از قید و بند و پاسخ دادن به یک عده مدعی. شیخ اما نصیحتی دارد که فکر میکنم چکیده ای باشد به جای تمام حرف‌های من. شاید بهتر باشد حافظ سخن بگوید تا منِ ناچیز:

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن / که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

مبارک وجودتون، سال جدیدتون :)


پ.ن: این تقریبا آخره سالی دوباره کانال تلگرام‌مون رو هم تبلیغ کنیم. میخانه به صرف شعر و موسیقی :)


حسن ختام هم دوتا ویدئو اینجا باشه حالتون خوب بشه:

اولی:

اینو قبلا بابت پستی منتشرش کرده بودم داخل ویرگول ولی از بس خوبه که به نظرم جا داره یه بار دیگه هم اینجا باشه. ترکیب سنتور و تاری که زده میشه شاهکاره.

https://www.aparat.com/v/9XyOo

دومی:

این مربوط میشه به فستیوال کوچه که همین تقریبا یک ماه پیش داخل بوشهر برگزار شد. البته که دوستان لطف کردن اختتامیه رو لغو کردن و پلمپ هم کردن ولی خب هنوز هم حال خوب کنه :)

https://aparat.com/v/7T9Nh
دلنوشتهخاطرهتجربهسال جدیدنوروز
یک مجنون آزاد بهتره از صد عاقل مجبور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید