سیزدهم مرداد تولدمه.
بچه که بودم سر و دست میشکستم برای تولد، ولی سنم هر چی بالاتر رفت برام کم اهمیت تر شد. میدونید یه جوری شد، نه خوب نه بد ولی بیشتر بد. حس اینکه سنم بیشتر شده، دارم پیر میشم البته خیلی مونده ولی قطار هممون به اون هم میرسه.
چندسال پیش از کسی شنیدم که چرا باید پیر شدن رو جشن گرفت؟ اون موقع برام خنده دار بود ولی الان برام قابل لمس تره، واقعا چرا باید پیر شدن رو جشن گرفت؟
این بستگی به نحوه دیده ما به اطراف داره، اینکه دنیا رو چطور میبینیم؟ چطور تجربه اش میکنیم؟ چطور لمسش میکنیم؟ دیدی که من به دنیا دارم تقریبا ناامیدانه است، ناامیدانه که نمیشه گفت در اصل واقع بینانه است. دنیا تلخ بوده، هست و خواهد بود. همه چیز روزی به دنیا میان و روزی میرن و یه جورایی به معنی اند، دنیا یه روز تمام عشق زمینی رو ازت میگیره، خیلی تلخِ، یه روز پدر یا مادرت از دنیا میرن، یه روز معشوقت، یه روز فرزندت و...
دنیا تلخه چون بیرحمانه، خشمگینانه و ناجوانمردانه همه چیز رو ازتون میگیره و در آخر هم خودتون رو میگیره.
روی دیگه سکه قرار نیست چیزی عوض بشه فقط نحوه دید ما عوض میشه. میدونید ما تمام چیزهایی که در این دنیا داریم از دست میدید الا عشق. معتقدم عشق مقدسِ، خیلی خیلی مقدس منتهی ماها خیلی خرابش کردیم. عشق واقعی این عشق زمینی که ما میشناسیم هم نیست، عشق چیزی فراتر از دنیای ماست، همون چیزی هایی که مولانا، حافظ و سعدی ازش حرف میزنن. اونا هم کاملا به اون نرسیدن ولی حداقل تلاش کردن . ما این عشق پاک رو خراب کردیم و همین باعث میشه وابسته بشیم، وابسته به چیزهایی که فناپذیرند، ضعیف و سست اند.
درد دنیای امروز همینه، فراموش کردن اصل و چسبیدن به چیزهایی که حتی ارزش فکر کردن ندارند. البته که ما پدر و مادر برامون مهم اند، البته که فرزندانمون برامون مهم اند ولی کسی که اینا رو خلق کرده،انقدر بیرحمه؟ من فکر نمیکنم. من فکر میکنم همه چیز در آخر معنا دارند، یه بی معنایی که پر از معناست. ما برای یادگرفتن اینجاییم، یاد گرفتن چگونه عاشق بودن، چگونه زیستن در دنیا پر از عذاب. ما انسان ها هر روز از بد بودن این دنیا حرف میزنیم ولی وقتی پای مرگ وسط میاد میترسیم، ترجیح میدیم توی دنیا پر عذاب بمونیم ولی نمیریم.
چندروز پیش ویدئویی رو دیدم که میگفت: « ما انسان ها دو بار زندگی میکنیم، یکی این زندگی و یکی دیگه وقتی میفهمیم ما فقط یه بار زندگی میکنیم»
شاید با حرف های من تناقض داشته باشه ولی اینم درسته، میدونید من فکر میکنم قرار نیست درست غلطی وجود داشته باشه، مهم زاویه دیده ما به زندگیه. یکی تولد رو جشن میگیره و یکی ازش بیزاره، یکی از ترس مرگ هر کاری میکنه که زنده بمونه و یکی واقعا زندگی میکنه و فکر کنم تمام زندگی پر از این تناقض های حیرت انگیزه
شما خودتون صاحب عذابی هستید که توی دنیا میکشید. میخواید از عذاب دنیا لذت ببرید یا خودتون رو توی این دنیای پر عذاب، بیشتر عذاب بدید؟
شما هم از زاویه دیدتون به دنیا بگید. من کامل شرح ندادم و یه روز مفصل توضیح میدم، اینا رو هم به مناسبت تولدم گفتم، شاید دلمون باز بشه:)