
هی نوشتم و پاک کردم...
کلمه نیست بتوانم روی زبانم بچرخانم...
انگار چرخ دنده های کارخانه ادبیات به شما که میرسند، تسمه پاره میکنند. انگار که ادبیات آفت به محصولش زده باشد. انگار تازه میفهمد هرچه تا الان در تاریخ ثبت کرده، شوخی تلخ جهان بیحسین بوده.
و جهان باحسین...؟ نمیدانم... فقط میدانم آنقدر عمیق، آنقدر والا و آنقدر آزاده است که حتی منه وصله ناجور، یه جوری آن میان خودم را وصل میکنم. یه جوری در میان آن سیل تلاطم آدم حسابیها، دست بالا میبرم که بگویم منم هستم.
میگویم مهمانم... راه گم کردهام... دیوانهام... سربارم... هر کوفتی هستم برای حسینم... آری، این بهتر است... میگویم: برای حسینم...
سوال بنده خدایی بود که پرسید نسبت تو، محمدامین با امام حسین چیه؟ دیدم این کارخانه ماتم زده و درب و داغون تنها اسمی که بهش میخورد سربار است...
بله، منم، سربار شما و البته عاشق شما ولی خب به قول فرشته کوچولویی که این چندروز دیدمش: من تا آخر عمرم حتی اگر هم مُردم، با شما همیشه هستم.
از وصله ناجور، سربار و فراموشکارترین...
به حضرت نگاه، حسین فرزند علی.
دستی رسانیم به خیریه آیه و این شبها دوستان حقیقی حسین را فراموش نکنیم. بسم الله
6037-9979-5042-9952 مرکز نیکوکاری آیه