رُهــام
رُهــام
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

من و رنج‌هایم، شما همه...

این آخر سالی زیاد نوشتم، قول میدم تا سال بعد چیز جدیدی ننویسم :)
موزیک رو هم گوش کنید و لذتش رو ببرید...


تازه‌گی ها به روان‌پریشی مبتلا شدم. اسم بهتری برایش پیدا نکردم. یکساعت خوشم و یکساعت بعد در غم فرو میروم. نمیدانم دردم چیست. لحظه‌ای از نفس کشیدن خوشحالم و لحظه‌ای از امکان تمام شدنش ناراحت.
شاید هم اسمش افسردگی باشد، واقعا نمیدانم فقط میدانم بالا پایین دارم. بچه‌ها بهش میگویند مودی.
در هر صورت با اینکه حس خوبی ندارد، ولی آگاهی بخش است. یک شخصی میگفت اگر رنج نکشی، یعنی زندگی نکردی. امسال سال رنج من بود. بی‌نهایت رنج را تحمل کردم و در عین ناباوری هنوز سرپا هستم. از فوت پدربزرگم دو روز بعد از تولدم، تا 5 ماه کمایی که کشور درونش افتاده بود. از کاری که برایش زحمت کشیده بودم و نشد، تا کاری دیگر که یکسالی می‌شود دارم زحمتش را میکشم ولی هنوز آن اتفاق مثبت نیفتاده.
اگر دفتر سال را ورق بزنم سیاه خواهد بود، گاهی از ترس ورق نمی‌زنم ولی دیشب متوجه شدم درون تمام این صفحات سیاه، نقطه‌های سفیدی هم چشمک می‌زنند. نزدیکتر که شدم، فهمیدم اسمشان امید است.
تکه‌های کوتاهی از سال که برای چند لحظه فراموش کردم که چقدر رنج‌هایم عمیق هستند. مثلا یاد دعای مادربزرگم افتادم؛ بعد از اتمام مراسم ختم پدربزرگم؛ در گوشم گفت: خدا خیرت بده.
عمیقا اگر بعد از اون لحظه میمردم خوشحال بودم :) یا تصویر دیگر اینکه مادربزرگ پدریم عملش موفق بود و توده سرطانیش را خارج کردند و یا ماه محرمی که بعد از دوسال که همنشین هندزفری و تنهایی بودم رفتم و زیر آسمان هر ده شبش و دیدن پرچم اسمش زار زدم. بدجور دلم برایش تنگ شده بود. بلاخره آدم رفیقش را نبیند دلتنگ میشود.آخ که چه لذتی دارد گریه کردن برای او...
حالا که مرور میکنم می‌بینم ارزشش را داشت. میتوانستم افسرده باشم ولی نیستم، میتوانستم در سیاهی‌های سال دست و پا بزنم ولی او نگذاشت. نعمت‌ها آمدند و رفتند و ما ماندیم، خلیفه‌های خدا روی زمین، یا همان انسان ها. واقعیت؛ از خودمان خوشم نمی‌آید. منظورم انسان‌ها هستند. هیچوقت خودمان را نفهمیدم، شاید امسال بفهمم.
در هر صورت این روان‌پریشی با همه سختی‌هایش حالم را بهتر کرد و نوشتن در اینجا نیز هم. میخواهم سال جدید هم همینگونه باشد. حالا دُز رنجش کمتر باشد و خوش بودنش بیشتر :)
مبارکا باشد سال جدیدمان :)

سالدلنوشتهیادداشتخاطراتزندگی
یک مجنون آزاد بهتره از صد عاقل مجبور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید