همراه موزیک خوانده شود (لینک محض احتیاط قرار داده شد که اگر ویرگول حذف کرد از دست نرود)
جهان را زیسته ایم. نه آنگونه لایق باشد. همواره چیزی این میان درست نیست. کلمه مناسبش از نظر من میشود "زمینی زیستن". یعنی که ما خود را فقط شایسته همین مقدار پوچی میدانیم. انگار این کارخانه هزاررنگ خروجیش جعبه توخالی از انسانی است که حتی میل باز کردن همان را هم ندارد. همانی که حافظ میگفت:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
نکته جالب جهان البته اینجاست که هر کنشی نیاز به سوالی اساسی دارد. هر جنب و جوشی در این گِلخانه نیاز دارد که جرقه بزند تا کار کند. این را یادم است از مجتبی شکوری شنیدم که گفت: "سوالی که باید پرسید این است که آیا این حرکت قطار قدیمیه خلق هستی، از بیگ بنگ تا دایناسورها، تا انسان های اولیه و بعد امپراطوری ها و... تا این مدرن آباد آیا ارزشش را داشت به ایستگاه ما برسد؟" و فکر میکنم جرقه همینجا میخورد. اینکه نسبت من با جهان و کارکرد چرخ دنده هایش چیست؟ من در مقابل این شلوغی بازار چه کارم؟ خریدارم یا فروشنده؟ آیا بلیط من اعتبار دارد که سوار قطار جهان شوم؟ و فکر میکنم این نخ سوالات جایی بلاخره کلافه مان میکند ولی اساسا هدف هم همین است، "گره خوردن". باید گره خورد تا حل مسئله کرد، باید گره خورد تا داد زد، تا اعتراض کرد، تا ایستاد تا مست شد...
فکر میکنم اینجاست که حافظ و میاش را بیشتر میفهمم. این گره گاهی اوقات کور میشود، تنگ میشود، دستها را خسته میکند، دندان را میشکند و زجر میدهد. اینجا چاره مِی است. آن است که تسکین میدهد و جنون را تزریق میکند. "ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی."
آری، سیاه مست باید از جهان گذشت. باید گذشت آن زمان که او از ما نمیگذرد. باید گذشت آن زمان که زمان نمیگذرد و باید گذشت آن زمان که "گذشته" نمیگذرد. میدانم ساده نیست، حتی مستی هم آدابی دارد ولی تنها چاره است. باید تلو تلو خورد و رقصید در کوچه پس کوچه های جهان آن هم جهانی که کوچه معشوق است و دیوارهایش سر شکن. آری، سیاه مست باید از جهان گذشت...
اگر جهان دو کوچه ی موازی است
-دو کوچه از دو پیک چشم مِی فروش-
به کوچه می زنم شبانه های مست
سیاه مست باید از جهان گذشت
شعر از: حسین صفا
اگر تمایل داشتید مهربانیتان را این روزها با جهان تقسیم کنید در سالگرد (10) بهتون نیاز داریم :)