ویرگول
ورودثبت نام
رُهــام
رُهــام
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

ضد

دلم نمیخواست راجب این شعر بنویسم. هم اینکه خیلی کم خوندم راجبش و تازه باهاش آشنا شدم و هم گفتم فاصله بدم بین این شکل پست‌ها بهتر باشه ولی خب جناب مولوی یه کاری کرد که دیدم اگر راجبش حرف نزنم به معنای واقعی کلمه می‌ترکم.
خلاصه اگر بخشی ایراد داره من پیشاپیش معذرت میخوام؛ تازه‌کاریم و کنجکاو :)
و نکته دیگه هم اینکه هرچی در متن پایین میخونید دیدگاه منه و میتونه درست یا غلط باشه :)


مولانا در مثنوی یک بخش راجب لازمه‌ی وجود ضد در دنیا صحبت میکنه. در اصل مولانا بیان میکنه برای شناخت چیزی باید ضد آن وجود داشته باشه. مثل زشت و زیبا، خوب و بد و مثال های مختلف دیگه. مثالی که مولانا استفاده میکنه شاهکاره:

رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد خوش‌دلی آید پدید

یعنی از نگاه مولانا دلیل وجود رنج و غم در این دنیا برای این هستش که ما با شادی یا خوشی آشنا بشیم و یه جورایی قدرشون رو بدونیم.
مولانا از همین استفاده میکنه و در ادامه یه سوال مطرح میکنه: چرا خدا رو نمیشه دید؟
و جوابی که به این سوال میده شاهکاره:

پس نهانی‌ها به ضد پیدا شود
چون که حق را نیست ضد، پنهان بود
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد او را توان پیدا نمود

مولانا این نگاه رو داره که خدا دیده نمیشه چون ضدی در وجودش نیست که باهاش بتونیم او را ببینیم. یه مثالی هم داخل خود شعر میزنه از یه سوارکار:

اسپ خود را یاوه داند وز ستیز
می‌دواند اسپ خود در راه تیز
اسپ خود را یاوه داند آن جواد
و اسپ خود او را کشان کرده چو باد
در فغان و جست و جو آن خیره‌سر
هر طرف پرسان و جویان در بدر
کانک دزدید اسپ ما را کو و کیست
این که زیر ران تست ای خواجه چیست
آری این اسپ است لیک این اسپ کو
با خود آی ای شهسوار اسپ‌جو

مولانا حکایت شخصی رو میگه که سوار بر اسبِ ولی داره دنبال اسب میگرده. در خود حکایت هم میگه که پس این که زیر ران پات قرار داره چیه؟ در اصل اینجا کنایه داره به غرور ما و نشناختن حق. حقی که مثل همین اسب داخل حکایت هر لحظه ما رو داره هدایت میکنه ولی ما در به در دنبال حقیم و غافلیم از حضورش در زندگیمان (با خود آی ای شهسوار اسپ‌جو). در ادامه هم این سیر و سلوک رو ادامه میده و میرسه به این شاه بیت:

صورت از بی‌صورتی آمد برون
باز شد که انا الیه راجعون

به نظرم میشه تموم حرف مولانا در این شعر رو توی همین تک بیت دید. هر ضدی و هر موجودی تماما سرچشمه گرفته از یک بی‌صورت (حقی که چون ضدی نداره دیده نمیشه) هستند و در پایان تمام این موجودات بازگشتشان به‌سوی همان حق است.


یه تشکر هم بکنم از اردشیر رستمی در کتاب‌باز که باعث شد این شعر رو بخونم و رسما منو معتاد کرد :)
موزیک رو هم مثل همیشه میذارم. به احتمال زیاد دو سه روزه پاک بشه، پس این دو سه روز هم بخونید هم گوش کنید که جفتشون خوبن :)
مرسی که خوندین

ضدمولاناشعرزندگیمرگ
مرا ببر به سکوتت، به رخوتت، به هبوطت / مرا شریک خودت کن، در آنچه سود ندارد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید