رُهــام
رُهــام
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

نفـس

نفسم را حبس کردم ،
که ذخیره اش کنم برای بعد.
برای بعدی که نمیدانم وجود دارد یا نه.
برای بعد و بعد و بعد...

این بار نفس سوال کرد:
حبس از کجا؟ من از کجا؟
راه مال رو به سوی پنجره کجا؟

نفس را رها کردم.
"حال" جریان یافت.
و "بعد"، در تکاپوی سریع سینه
مصرف شد...

حالا نفس آزاد است.
ریه، به شکرانه آزادی ،
سیگار را عاشقانه تمنا میکند.
عمیق می بوسدش.
تفاله "بعد" سرفه میشود و
"حال" در هر کام ، دود میشود...

که زندگی دو سه نخ کام است ،
و عمر سرفه کوتاهی...

آهای بینی سربالا
از این درشکه بیا پایین
به من بچسب همین الان
مرا ببوس همین حالا
که زندگی دو سه نخ کام است
و عمر سرفه کوتاهی

شعر از: حسین صفا

مبلغ جمع آوری شد.
دمتون گرم :)

نفسدلنوشتهکوتاهزندگیدود
یک مجنون آزاد بهتره از صد عاقل مجبور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید