گلچهره در لغت نامه دهخدا به معنای ظریف و نازک است. تشبیه میکند چهره را به گل. زیبایی، لطافت و خجالتی که گاه گاهی در فصول مختلف از خود بروز میدهد جمعی را تشکیل میدهد که آن را گل مینامیم.
گلچهره آدمی است خوش رنگ یا توصیف بهتر آن همان قشنگ است. آهنگین است. مخصوص صدای شجریان. چه در اوج، چه در فرود. ریتم دارد و رقاص است. البته نه آن معنای رقاصی که در ذهن دارید. رقصش مثل تکان های گل با باد است، اختیاری نیست، جبر اینگونه محکومش میکند.
گلچهره هرچقدر وصف شود صفتی برای انسان است و از فرشته دور که البته این مزیت است. انسان است که گل و لطافتش را درک میکند، قدر میداند، از آن مراقبت میکند. انسان است که میفهمد تک شاخه گلی که دست به دست عاشقان میشود میتواند جهانی را ببلعد.
گلچهره نازک و شکننده است اما نه از زاویه ضعفش بلکه از زاویه مزیتش. گلچهره عاشقی به نام بلبل دارد که همان نازکیاش بلبل را به خواندن وا میدارد. بده بستان است. گلچهره خود را در معرض آسیب میگذارد تا بلبل به وجد بیاید. ناز و نیاز همواره در جریان است.
گلچهره اما همواره غمی هم به دوش میکشد. گلبرگ های نازکش تحملش را ندارد اما چاره ای هم ندارد. میترسد روزی برسد که بلبلی دیگر نباشد، میترسد شکار شود، صدایش را از دست بدهد یا حتی بدتر، میترسد بلبل گلی دیگر در بوستان ببینید. آری گلچهره، حقیقتا یک زن است.
گلچهره البته در میان آن تکاپو همواره میداند که چقدر مهم است و ارزشمند. گلچهره میداند که ریشه هایش محکم اند و اصالتش را مدیون خاک است. گلچهره همانی است که شجریان را وادار به فریاد میکند. گلچهره همانی است که فریدون مشیری را، مرد عاشق خاک را قلم به دست میکند:
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد
گلچهره مپرس پروانه ی تو بی تو کجا رها شد
هزینه جمع آوری شد.
دمتون گرم.