ما روزگاری وارد گود شدیم که تازه اکوسیستم انکوباتوری مراکز رشد و پارک های علمی و فناوری در ایران و کم کم شرکت های دانش بنیان داشتند نوید وزیدن نسیم بهاری استارتآپ ها و وی سی ها و استودیوها رو می دادند حتی در اصلاح و نگارش اساسنامه یک شرکت دانش بنیان یا دانشگاهی دعوا بود و مشارکت داشتیم یا به کارگروه راه اندازی اولین مرکز رشد علوم انسانی دعوت شدم و این مسائل رو دنبال می کردیم تا اینکه بالاخره زمزمه ها و صحبت ها به واقعیت ها بدل شد و آرزوها و آرمان ها به اقدامات عملی. هم و غمی درست شد تا اون هایی که اهل فکر یا خلاقیت به عبارتی نوآوری های فناورانه حالا در هر حوزه ای هستند بتونن براحتی شرکت تاسیس کنند و سرمایه لازم شان تامین شود.
اگرچه آشنایی من با کامپیوتر بر می گرده به روزهایی که با برادرم به مرکز کامپیوتر نور می رفتیم، یه کامپیوتر مدرن 486 رو زیر نظر می گرفتیم تا خالی شه و بتونیم برای یک تا دو ساعت اجاره اش کنیم! بعد که غرض حاصل می شد ایشون در دفترش دنبال دستورات داس می گشت. امروزه خیلی از بچه ها اهمیت داشتن یه دفتر که همه ی دستورات رو درونش نوشته باشی رو نمی دونن، یه چیزی بود مثل همین HELP های نرم افزاری یا سیستم عاملی فعلی. همین طور درک نمی کنند وقتی موس اختراع شد و به بازار آمد، ماها چقدر خوشحال شده بودیم! هر چند وقت یکبار این موس های توپی رو از زیرش باز می کردی و انگار داری موتور فالکون رو تمیز می کنی، شروع می کردیم به نظافت!
اما در واقع کار من از دوران دبیرستان شروع شد با اولین تلاش های مدون و ادامه دار برای طراحی سایت و تولید چند نرم افزار کتابخانه ای. آشنایی با HTML و بعد فری هند، فتوشاپ، کارل و ایلستراتور، و حتی یادم هست یک مقدار اون اوایل مایکروسافت پابلیشر و مولتی مدیا بیلدر و کم کم آشنایی با جاوا. در این زمان ها عشق کارهای الکترونیکی و ابداع و اختراع پای من را به جشنواره جوان خوارزمی باز کرد، یه رتبه هم آوردم اما دوباره برگشتم به دنیای پر از خلاقیت کامپیوتر. همه چیز سرگرمی بود تا اینکه کم کم رنگ و بوی جدی بخودش گرفت. جسته گریخته دوران لیسانس پروژه می گرفتم. CMS ها هم کم کم شکل گرفتن و ظهور یافتند، جوملا که بود و بعدا وردپرس و ووکامرس و پرستا شاپ. آروم آروم طراحی سیستمی و اسکیل آپ و زیرساخت یا همون اینفرستراکچر هم لازمم شد و باید کار میکردم. به اقتضای کار لازم بود فراتر از نگرش نرم افزاری و کد نویسی وارد جهان بینی بزرگتری بشوم. این شد که مشغول طراحی ماژول شدم اما نه در نرم افزار بلکه در محصول، محصولی که حالا یک مارکت بود و بعدا بیشتر آموختم و آن را یک اکوسیستم پویا با محیطش در تئوری عرضه و تقاضا یافتم. کم کم وارد مباحث انبارداری، مالی و بازرگانی شدم. مدیریت و MBA. مطالعات کاپلانی و پیتردراکری و شومپیتری در مدیریت سازمانی و مدیریت اقتضایی و نوآوری. چیف آو پروداکتی کردم!نهضت اوپن سورسی...لینوکس و لاتکس و علاقمندی به ریچارد استالمن که البته بعدها یکسال زندگی در بلژیک واقعیت های جدیدی از این مفاهیم رو برایم روشن ساخت و همه چیز درباره متن بازها همانطوری نبود که من حس می کردم... کم کم با مفهوم خلق مشترک آشنا شدم و اکویزیشن فناوری یا مرج کردن شرکت ها. الگوهای قرارداد نویسی و نمایندگی انحصاری و مشارکت در فروش و مذاکره با شرکت های خارجی ...در حین آموزش ارزیابی پارک های علم و فناوری و مشاوره به مراکز رشد رسیدم به بازاریابی.. این وسط برای پایان نامه ارشد و دکتری مجبور شدم داده کاوی کنم و بعد برای پروژه های کاری کشیده شدم بسمت الگوهای مارکتینگ اما از آنجا هم دوباره از در بازاریابی دیجیتال خودمون سر درآوردم. برندینگ و میشن و گول و تارگت و بیانیه رسالت و لوگو و هویت بصری و فیو آیکون ها، پالت رنگ برند و پیکتوگرام ها در انواع سبک ها از مینی مال ها تا تری دی گردینت ها و همه ی سبک هایی که در طراحی بکار می رفت..از سئو و صفحات ستون و بک لینک و ریفرال ها و کلمات کلیدی و ...دوباره برگشتم به طراحی UI نیومورفیک و ... طراحی پرسونا و اکشن پلن، گیمیفیکیشن و سبد ارزش پیشنهادی و بوم مدل کسب و کار و ...
وای یادم نره عشقم اجایل مانیفست و مدیریت چابک، همچنین حضرت عشق پل گراهام، که جزو اولین ایرانی های آشنا شده و علاقمند شده به پل گراهام بودیم حالا کجاش معلومه در باسلام همون اول اولش که هنوز باسلام به شکل امروزی معنی نداشت و محمد رضا آقایا مدام در صحبت هاش ارجاع می داد به مقاله های ایشون و چون هنوز استارتآپ بشکل امروزی معنی نداشت می گفتیم "شرکت جدیدالتاسیس!!" یا شرکت تازه تاسیس! تا کم کم اکوسیستم و دنیای استارتآپی شکل گرفت و معنی خودش را پیدا کرد.
حالا من از طراحی UI/UX و کدنویسی، طراحی سیستمی و تحلیل گری، مدیر فنی، مدیریت پروژه،مدیریت طرح، طراحی محصول، مدیر محصولی و صاحب محصولی، در چند پروژه که الحمدالله دو تاشون به نتایج خیلی خوبی دست یافتند، پله پله تا ملاقات خدا مسئولیت مدیر مدیرعاملی حامی بازار رو برعهده گرفته ام. توضیحات راجع به اینکه حامی بازار چیست رو در این مطلب می تونید با کلیک کردن در اینجا بخونید. شاید مراحلی رو که طی کردم در 18 سال گذشته آگاهانه نبود اما چون در هر بخش لازم چرخیده ام و خودم کار کرده ام، به صورت کاملا اتفاقی این تخصص ها در یکجا می تونن برای مدیرعاملی یک بازار آنلاین خیلی خیلی بدرد بخورند. وقتی خودت مدیریت رو خوندی نه یکی دو کتاب بلکه مسیر جاری مطالعاتت بوده و هست از مدیریت استراتژیک تا تفکر سیستمی و حتی تفکر فازی و در عمل 10 سال هست که از مدیرفنی تا مدیر پروژه و طرح داشتی تجربه کسب می کردی، حالا هم تخصص فنی ات در طراحی یا کدنویسی و یا در مارکتینگ و بازرگانی در کنار مهارت های مدیریتی می تونن خیلی مفید باشند.
حالا دیگه MVP نمی زنیم و دنبال MMP شدنش نیستیم. یه شرکت داریم که سیاست فروش فعلی اش گسترش کانال های فروش است و من در این حین تحویلش گرفتم. یعنی الان Multichannel کامل است و من می خوام در یک برنامه یکساله انشالله ببرمش به سمت Omnichannel واقعی. دوست دارم توفیق بیابم و NFX رو (اثر شبکه ای) رو درونش ایجاد کنم و اون رو محور جذب یوزر و فروشنده قرار بدیم. در حوزه هوش مصنوعی هم می تونیم کارهای خیلی بزرگ و خوبی انجام بدهیم. تغییر و تحول در حامی بازار در راه است. الان در مرحله نخست یک ساب برند اختصاصی برای فروش گل درست کردیم بنام حامی گل (کلیک کنید).
خلاصه همه ی اونهایی که در آغاز مسیر مشابه من هستند یا همه ی اونهایی که در نیمه های این راه هستند و حداقل هفت هشت سالی میشه در این اتمسفر هم نفس هستیم، به همه شون می گم فقط و فقط تلاش کنید و اگر مثل من عاشق این مسیر هستید، پس عشق بازی کنید. همیشه کار رو جدی گرفتم حتی جدی تر از کارفرما.
هیچ وقت فکر نکردم که تهش چی! همیشه فکر کردم به اینکه کاری که می کنم انشالله کیفی ترین کاری باشه که می شه کرد نه کیفی ترین حالتی که می شه انجامش داد پس امکانات و منابع محدود، هیچ وقت محدودم نکردند.
من تا بحال زندگی نداشتم و زندگی ام کار بوده، روزهایی میشه که فکر می کنم کاش می تونستم کاری جز این کارها بکنم مثلا به علاقه دومم یعنی موسیقی برسم...
امروز وقتی بر می گردم به گذشته نگاه می کنم، فقط یاد حرفی که یکی تو یه مصاحبه شغلی بهم زد می افتم، "شما کی وقت کردی این همه کار کنی؟!" خودم هم نمی دونم. اما همیشه دارم کار می کنم و مطالعه و مطالعه و مطالعه. شاید باورتون نشه ولی تا از سر کار می رسم خونه هنوز لباس هامو درنیاوردم لب تاپ رو روشن می کنم تا لباس هامو عوض می کنم بالا اومده و آماده شده، می شینم پای لب تاپم تا ساعت 1 شب.