ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

نامه به سمیرا ۳۶

از روزی که پیام دادی خیلی به این فکر کردم که چرا نمینویسم؟

یک پادکست گوش میکنم اخیرا، به اسم چای با بنفشه، داستان خسرو و شیرین رو تعریف میکنه و چقدر ذهنم تا الان پر بود از عشق به معنای شیفتگی و چقدر عشق از اول مادی بوده و من انکارش میکردم، از روزی که فهمیدم چقدر این تفکر مسخره که نباید در بند ظاهر بود و باید فقط برای دل خودت و حال خودت هرکاری کنی من به صورت تاریخی رد شدست!


حالا یه لحظه قضاوتم نکن تا بگم دقیقا منظورم چیه!
حالا یه لحظه قضاوتم نکن تا بگم دقیقا منظورم چیه!

ببین شیرین قصه، زن زیبا، پولدار، سکسی، بدن ورزشی، تفریحات همه شکار و سوارکاری و شب نشینی بوده!

خب الان زنی که خودمونم میبینیم کیف میکنیم، زن خوش چهره(حالا معیارها سالیانه شده) ، پول که ارزشش همونه، بدن هم خب همچنان تناسبش مهمه، لباس هم خب مهمه، میمونه اسب که شده ماشین!

حالا خدا نکنه همه این محاسن و داشته باشی، یه هنری هم داشته باشی و چهارتا موضوع بحث هم بدونی، حالا شده سریال دیدن، کتاب خوندن یا محیط ها و کارگاه های جالب شرکت کردن باشه!!!


سمیرا جان شما به من بگو واقعا چی شد که زن خوب اونه بعد من ده ساله میشینم میگم، حمایت از تحصیل زن ها،تو استخدام همیشه تو شرایط برابر زن ها رو انتخاب میکنم، پرچم دار کوچینگ دخترا تو شروع به کار و تحصیل و راه انداختن کار بودم! مخالف صد هرچی عمل زیبایی!!!! مخالف رژیم، متنفر از آرایش، لباس هایی که جلب توجه کنه رو مسخره میکردم!

هزار هزار ازین کارا میکردم، تشویق دخترای مردم به برابری تو ازدواج و تجربه های همسان با جنس رقیب و صدتا کار منشوری دیگه هم بخوره تو سرم!



بعد میشینم نگاه میکنم والا هرکی خرج داره ارج داره!

همون قانونی که من دنبال برابریش بودم شده امروز آفت زندگی خودم!

ظاهر تا وقتی مهم نبود که خودم خوب بودم، از نظر ترکیب صورت احساس نیاز نداشتم بعد میگفتم آدم باید عزت نفس داشته باشه!

آخه زن مومن! آدم با خدا! این چه زندگی کجی بود که گرفته بودم سرشو!!

الان در ادامه پوچی عالم به این نقطه رسیدم که واقعا ما حیوونیم و تو این دنیا یه نقطه کوچیکیم و تنها خواستمون میشه بقا!

راه طاووس و قناری و بلبل و خر و گاوم یه چیزه در اصل که ما هم همونو میریم با ویترین اختصاصی!!


تو رو خدا فک نکن عصبانی ام ها! باور کن تازه چشمم وا شده! یه عمر نشستم پاشدم گفتم تبلیغااات!! اوه اوه، انسان شریف نباید گول تبلیغات رو بخوره! ظاهر همش راه سو استفاده از ماست که نذارن فک کنیم، درگیر شیم تا مطالعه نکنیم، ولی کیه که ندونه همه کتابای دنیا رو همین محوره، «عشق و پول و بقا!» باورت میشه چقد طول کشیده بفهمم!

کیشلوفسکی یه سه گانه داره به اسم «قرمز، سفید، آبی» فیلم در مورد تنهایی و خیانت، عشق و.. یه مجموعه خیلی موفق و عمیق سینماست که داره میگه به روزمره توجه کنید، جبر رو بپذیرید.. شما تو این اثر که اکثر این فیلم بینا معرفیش میکنن لایه عمیق تری از فیلم های جم تی وی نمیبینی! واقعا ویترین، که جنس زن ها تن صداها، شدت واکنش ها، طبقه اجتماعی، لباس و از اینا بگیری همه یه چیزه!

شاید حرف بدی باشه ولی زندگی یه مرغ و ببین، از تخم میاد بیرون، تخم میذاره، غذا میخوره، دست آخر میمیره.. چقدر سادست، ما هم همون مرغ های تو مرغ دونی ایم فقط به بوی بد عادت کردیم و قیافه هامونم حس میکنیم فرق داره، هر مرغی یه شکله و سرنوشتا داره..خب ببین آخه! بشو آدم فضایی به ادما نگاه کن..



واقعیتش این واقعیت ها زده زیر دلم و نمیتونم آدم خوش بین قبل باشم، نمیتونم بشینم روزی ۵ساعت جلسه برم واسه یه سیستم خیالی جوری پروبال بسازم که همه از دفترم با دوتا بال برن بیرون، دارم زندگی نمیکنم فقط میگذرونم، دیگه چایی دارچین تو شب زمستونی برام معنا نداره، دیگه قهوه صبح برام فایده نداره، باور کن افسرده نیستم.. خالی ام.

زندگیم شبیه بوف کور صادق هدایت بود اومدم از وسط قصه ببرون و تو یه زمان دیگه دارم زندگی میکنم، دلم هیچی نمیخواد، خالی ام و بی احساس.


حالا فک کن این حرفا چقد سم و اذیت کنندس، واسه همین شاید نمیام پیشت، پیش هیچ کس نمیرم، نمیگم، نمیتونم بشنوم حتی! باورت میشه!!

شروع کارصادق هدایتعزت نفسزندگیداستان
این صفحه جهت نوشتن روزمرگی های من در قالب نامه هایی به تراپیستم سمیراست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید