ویرگول
ورودثبت نام
«سائر»
«سائر»
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ سال پیش

ترکیب مورد علاقه(4)

51-هوای ابری ولی بارون نیاد:

عاشق این هوام اگه دوچرخه سواری هم بهش اضاف بشه یا تنهایی داخل بیابون بودن که دیگه عالی میشه...مخصوص اگه اون زمان موهات بلند باشن...

52-سرمه کردن:

آره من سرمه کردن رو دوست دارم توصیه هم شده اما من ورای فوایدش از خودش خوشم میاد آدم رو خاص و به گفته دیگران ترسناک میکنه،چشم قشنگ تر میشه...مصری ها هم انجام میدادن....البته اون برای تابش خورشید بوده.دوست دارم فقط چشم چپم رو سرمه کنم.... گرچه هر دو هم زیباست...

53-سریال لحظه گرگ و میش رو زمستون دیدن(قسمت 13 دقیقه 8 تا 11 خیلی قشنگه):

این سریال مورد علاقه من هست....زمانی پخش شد که داشتم برا سمپاد میخوندم و من خاطرات خیلی خوبی از اون زمان دارم در نتیجه این سریال رو هم خیلی دوست دارم.

البته من به این مجموعه نقدهایی هم دارم ولی خوب اینجا جاش نیست...

54-با خودت حرف زدن:خندیدن با جوک هایی که خودت برای خودت تعریف می کنی،بحث کردن با خودت...(فقط کسی نبینه!)

باعث میشه گاهی اوقات نسبت به ارتباط با دیگران احساس بی نیازی کنم.یه بار به یکی از دوستام گفتم من با بقیه فرق دارم با خودم حرف میزنم گفت این که چیزی نیست همه حرف میزنن گفتم واقعا گفت آره گفتم دیدی چه قد باحاله برا خودت جوک تعریف میکنی و بعد میزنی زیر خنده دیدم چپ چپ نگام میکنه گفت نه دیگه به این گنایی(دیوانه) نیستم:/

اینم اضاف کنم وقتی با خودم بحث میکنم بعضی وقتا نمی تونم جواب خودمو بدم این لحظات به خودم میگم دیگه خفه شو بحث رو ادامه نده....

55-دفتر روز نوشت داشتن و هر روز داخلش چی نوشتن:

ترجیحا مشکی بخرید چون به من این حس رو میده این برای خودمه دنیای خودمه...

دقت کنید اون بخش صفحه ها که تیره تر شده رو نوشتم...
دقت کنید اون بخش صفحه ها که تیره تر شده رو نوشتم...


56-دعای یستشیر

اول صبح بخونید خیلی قشنگه...من اون بخشی که شروع میکنه میگه تو آقایی من بنده تو بی نیازی من نیازمند رو خیلی دوست دارم....

حالا بحث دعا هست دعای زیارت اهل قبور این بخشش خیلی قشنگه:

السلام علی اهل الدیار من المومنین و المسلمین انتم لنا فرط و نحن انشاءالله بکم لاحقون:سلام بر اهل دیار از مومنان و مسلمانان...شما بر ما پیشی گرفتید و ما نیز اگر خدا بخواهد به شما ملحق می شویم...

57-از گریه زیاد خوابیدن:

کنارش عرق کردن هم هست و گاهی خیس شدن بالشت و بعدش اینقدر بی جون میشی که از خستگی ناشی از گریه کردن می خوابی...اینو من زیاد تجربه کردم...

58-میوه خشک شده خوردن وقتی فکرت مشغوله:

فقط یه کم گیرونه به قیمتش نمی ارزه و ترش هاش مثل کیوی خشک شده رو بیشتر دوست دارم...

59-داشتن یه کتاب با امضای کسی که دوسش داری یا امضای نویسنده:

مثلا فکرش کن یه روز بری نمایشگاه کتاب بعد همون روز حضرت آقا هم باشه.بعد کتابتو امضا کنه:)) من اون کتاب رو به احتمال زیاد نمی خونم قاب میگیرم.یا یه کتاب با امضای نویسنده داشته باشی میدونم سطحی نگریه و در واقع امضای نویسنده همون مطالبی هست که نوشته اما جذابه و لازم نیست همه چی برای دوست داشتن از عقل پیروی کنه:/...مثلا دوست دارم کتاب سرگذشت آب و آتش جلد یک با امضای بهار برادران یا کتاب های فاضل نظری با امضای خودشون یا کتاب یادت باشد با امضای کسی که دوسش دارم رو داشته باشم.اما بعضی نویسنده هایی که عاشقشونم در قید حیات نیستن ینی قبل از اینکه دنیا بیام فوت کردند که یکی از اونا دکتر شریعتی هست که وای چی میشد اگه یه کتاب با امضای ایشون داشتم؟اگه این اتفاق میوفتاد کتاب رو در آغوش میگرفتم و به پهنای صورت اشک میریختم.استاد پناهیان هم دوست داشتنیه اما دکتر شریعتی یه چیز دیگه ست...

60-مردن برادر معلم دوم ابتدایی:

ما کلاس دوم یه معلم داشتیم اما اواسط سال دیگه اونو نداشتیم چون سرطان گرفت:( به جاش یه معلم دیگه آوردن اعصاب نداشت و بچه ها رو با خطکش میزد و می گفت اگه دستت رو کشیدی ده تای دیگه میزنم:/ یه بار هم خط کش زد تو سر یکی شیکست خط کشه.مثلا یه بار داشتم وسایلم رو جمع میکردم زد پس کلم که زودی باش خوب آشغال کوری؟دارم جمع میکنم...به مدیر هم گفتم و اونا به زبون بی زبونی بهم گفتن که دیگه معلم گیر نمیاد با همین باید تا آخر سال بسازید...من که دل خوشی ازش نداشتم یه روز سرکلاس نشسته بودیم عصری بودیم یه مرتبه گوشیش رو ورداشت و گفت:الو..وای هادیییییییییییییییییی و هادی گویان به سمت دفتر رفت ما اون لحظه هنگ کرده بودیم هوم چی شد؟!بعد فهمیدم دادشش مرده وای اون لحظه این جیگر من حال اومدا اصلا عشق کردم اما این پایان ماجرا نبود فرداش ما رو؛ تنها کلاس ما رو تعطیل کردن تا خانوم بره به مجلس عزای داداشش دیگه چی میخواستم؟تعطیلی ما تنها و انتقام گرفته شده...یا منتقم هر وقت میای همینجور انتقام بگیر....

حالا که بحث معلم هست کلاس دوم که بودم داخل مدرسه ابتدایی ما یه معلم بود خیلی خوشگل بود و چشمای خیلی درشتی داشت دوست داشتم معلممون بشه اما نشد هیچ وقت.یه بار که معلم نداشتیم اون اومد سر کلاسمون:) بعد نوبت روخوانی شد و من اومدم جلو کلاس و روخوانی کردم از اونجا که خیلی خوب روخوانی میکردم بین تمام هم پایه هام من بهترین روخوانی رو داشتم خیلی تعجب کرده بود چطور اینقدر خوب میخونم راستش خودمم از این تعجبش تعجب کردم.بعد بهم گفت چطور اینقدر خوب میخونی منم چندتا چی گفتم و گفت آفرین فکرش کنید خوشگل ترین معلم مدرسه بهت بگه آفرین:) ...

61-عکس های خفن محتوی جملات و مفاهیم گنگ و به احتمال زیاد باطنی پوچ....
خوب مثلا عیب این جمله اینه که خدا از جهان بزرگتره چون خودش خالقشه...
خوب مثلا عیب این جمله اینه که خدا از جهان بزرگتره چون خودش خالقشه...
کیا موافق این جمله هستند؟عاشق شدن تازه شروع درد کشیدنه...لشکر عشق درده...
کیا موافق این جمله هستند؟عاشق شدن تازه شروع درد کشیدنه...لشکر عشق درده...
عشق حقیقی یاور عقل است و عقل عشق واقعی را رهبری می کند...
عشق حقیقی یاور عقل است و عقل عشق واقعی را رهبری می کند...
اینو اصلا نفهمیدم چی میگه؟!
اینو اصلا نفهمیدم چی میگه؟!
این هم به عشق های دو روزه خیابونی اشاره داره...
این هم به عشق های دو روزه خیابونی اشاره داره...
فقط میتونم بگم جهنم اون ور رو ندیدی بشین سرجات اونجا آرزوی مرگ میکنی ...دقت کردین اون پایین یه اسم انگلیسی دهن پر کن می نویسه تا تایید حرفاش باشه...من خودم همیشه به دیده ظن و شک به جملات افراد غربی نگاه میکنم...
فقط میتونم بگم جهنم اون ور رو ندیدی بشین سرجات اونجا آرزوی مرگ میکنی ...دقت کردین اون پایین یه اسم انگلیسی دهن پر کن می نویسه تا تایید حرفاش باشه...من خودم همیشه به دیده ظن و شک به جملات افراد غربی نگاه میکنم...


62-سال رئیس جمهور شدن هیتلر ور رمز کارت گذاشتن:

تو جاهای مختلف پرسید رمز کارت میگی هزار و نه صد و سی و سه و همه افراد حاضر چپ چپ نگات میکنن خیلی خفنه:)...

63-بک گروند لب تاپ شعر گذاشتن
64-دوست صمیمی داشتن:

دوست صمیمی من باید:

  • بهلول باشه.ینی هم پایه دیوونه بازیام باشه هم باهام بحث های منطقی کنه.
  • علایق کتاب خوانیش هم مثل خودم باشه:عاشق تاریخ باشه البته تاریخ شرق و از تاریخ غرب ذاتا بدش بیاد(غرب ستیز و اینا نباشه صرفت چندشش بشه از غرب و لباسای مسخره و موهای گیس شدشون در تاریخشون و این حجم از ظلم)/رمان های فانتزی بخونه/دفاع مقدس و مدافع حرم رو دوست داشته باشه/عاشق شریعتی باشه...
  • اهل فحش نباشه.
  • درس خون باشه جوری که همیشه دلش بخواد در مورد درس بحث کنه و بتونه در این زمینه باهام رقابت کنه.
  • شعر زمستان و چاووشی اخوان ثالث رو حفظ باشه و از حافظ خوشش نیاد و اشعار نو هم دوست داشته باشه.
  • عاشق سینه چاک اقبال لاهوری باشه.
  • سحرخیز باشه.
  • بی ریا و ساده و صمیمی باشه و اهل غرور و تکبر نباشه.
  • همیشه خنده رو باشه.
  • دهن لق نباشه جوری که بتونم رازهام رو بهش بگم گرچه بعید میدونم بگم و اونم با من درد و دل کنه.
  • روحیه ظریف داشته باشه و از چیزای به ظاهر دخترانه خوشش بیاد(نه دیگه دامن و اینا در حد وسایل خیلی خوشگل که میگن اینا برا دختراست)
  • رنگ فیروزه ای رو دوست داشته باشه.(خیلی مهمه)
  • از آهنگ خیلی خوشش نیاد.(نمی دونم میدونید یا نه اما بچه های مسجدی نوحه و مداحی رو مثل آهنگ گوش میکنن اول کار برای خودم هم تعجب بود اما یه کیف خاصی داره...)
  • چشماشم رنگی نباشه.از آدمای چشم رنگی میترسم و به نظرم قابل اعتماد نیستند.
  • ترجیحا از نژاد کرد یا بلوچ باشه و پارس نباشه از بلوچ هم می ترسم(با اینکه دوسشون دارم) چون دلم میخواد فرهنگ جدید داشته باشه و در کل کرد و بلوچ یه ابهت آمیخته با ترس و احترام دارند....ولی خوب دلم میخواد بلوچ باشه...بلوچ ها رو خیلییییی دوست دارم....

احتمال اینکه دوست صمیمی پیدا کنم چه قدره؟

65-لیست کتاب تهیه کردن:

خوب این لیست کتابای منه که میخوام بخونمشون البته حق میدم رد شین و حوصلتون نشه بخونید...

شیعه در اسلام رو ارمیا(❤) معرفی کرده...
شیعه در اسلام رو ارمیا(❤) معرفی کرده...
66-مکیدن سماق:

روی کبابا وردارین و بمکینش....مزه ترش خاصی داره که داخل چیزای دیگه میتونم بگم نمی تونید تجربش کنید.

67-کار در کتابخانه:

خیلی جذابه که نزدیک دو ماه روزی 8 9 ساعت داخل کتابخونه مسجد باشی....و خیلی اوقاتم تنها میان انبوه کتاب ها.....و مشغول دسته بندی.صفر تا صد کتابخونه رو خودمون انجام دادیم جهت تعمیر: 1-کتاب ها و قفسه ها رو بردیم بیرون...

2-اومدن داخل رو زیبا کردن و دکوراسیونشو جذاب کردند...

3-اومدیم یه روز کامل کفشو طی زدیم و سیمان ها رو بردیم بیرون و کلا بشور و بساب...

4-قفسه ها رو برگردوندیم با کتاب ها

5-از اول کل کتاب ها رو موضوع بندی کردیم ینی اینجوری که حدود 20 الی 30 تا موضوع انتخاب شد و کتاب ها رو داخل اون موضوع ها دسته بندی کردیم که 60 درصدشو خودم انجام دادم که کاری باحاله برای کسایی که کتاب دوست دارن تنها باشی داخل کتاب خونه تا 11 شب و کتاب ها رو دسته بندی کنی. یه بار با بچه ها داشتیم کتاب ها رو دسته بندی می کردیم من کتاب ها رو باز میکردم در حد چند صفحه میخوندم ازشون بعد زدم زیر خنده یکی گفت چی شده؟گفتم اینجا نوشته امام صادق(ع) گفته مردها در دنیا و آخرت از چیزی بیشتر از زن ها لذت نمی برند...بعد خندیدم دیدم هیچکی واکنشی نشون نمیده یکیشون بهم گفت تو هم خوبه همش دنبال این چیزا هستی:/ یا بعضی کتاب ها رو خودمون سانسور کردیم اینجور که کلا پاره پورشون کردیم و انداختیم دور که با واکنش شدید برخی از دوستان مواجه شدیم مثلا یه کتاب بود با نام فساد و فحشاء بله دقیقا همین اسم و داخلش عکسای نیمه شفاف هم بود این کتاب چجوری اومده بود داخل کتابخونه نمی دونم.یا یه کتاب در مورد شطرنج بود که بده و اینا اینو من پاره کردم اما بعد پشیمون شدم و خداروشکر یه نسخه دیگه ازش داشتیم.یه کتاب دیگه بود آموزش های زناشویی خوب اینم دیگه بابای باهاش کردیم.البته کتابای خفن هم زیاد داریم مثل دو جلدی جنگ و صلح یا دیوان اشعار از تعداد متعددی از شاعران مثل بهجت تبریزی.کتاب های جلال آل احمد.کتاب های دفاع مقدس و مدافع حرم هم که دیگه نگم به روز ترین نسخه هاش رو میتونید داخل کتاب خانه ما پیدا کنید.یه کتاب دیگه بود که این رو نمیشد سانسورش کرد بعدا این کتاب رو معرفی میکنم داخل یه پست اما اینقدر موضوعش چیز بود که داخل یکی از کشوهای میز کتابخانه گذاشتمش و درشم قفل کردم.

6-ثبت کردن کتاب ها داخل سیستم که کاری بسی زمان بر هست...

68-بازار گردی و دیدن مغازه های رنگارنگ و چیزهای زیبا:

ولی خیلی دلم میخواد یه بار همینجور بدون قصد خرید برم کتابفروشی شهر اما روم نمیشه...

69-جیگرکی های سر خیابان:

بوی جیگر ها انسان را مست می کند.مخصوص داخل زمستون کنار جاده ها دلم میخواد نون بگیرم برم اون قسمتی که دودش میاد نون رو بگیرم تو هوا و بخورم.

70-بری سفر و برای کسایی که دوسشون داری(غیر از خانواده) سوغاتی بیاری.

من اگه برم سفر برای پسر عمو و پسر عمه ام غیر از خانواده میخرم.چون همسن هستیم و از کودکی با هم بزرگ شدیم و برای منی که برادر ندارم مثل برادرام می مونن...

البته من خیلی خوش سلیقه هستم.رفته بودم مشهد روسری برای مادرم آورده بودم قبل از اینکه بیام پدر بهشون گفته بود که هرچی بود بگید خیلی قشنگه!تا ناراحت نشم....وقتی بازش کردم دهنشون باز مونده بود و گفتن که روسری به این قشنگی تا حالا ندیدیم

71-شرکت در جلسات NA و SA و خوندن کتاباشون

خوب خیلی دوست دارم یه بار در جلسه معتادان گمنام و معتادان جنسی گمنام شرکت کنم.دومی کاری نداره اولی رو پرسیدم گفتن نه نمیشه فقط یه معتاد میتونه.معتادها کتاب الکی های گمنام دارن معتاد های جنسی یه کتاب دارند،به نام کتاب سفید که خودشون میگن براشون حکم قرآن مسلمان ها می کنه.من یه کمی از اونا رو خوندم.بیشتر از مسیحیت الهام گرفته تا اسلام.

72-موقع کسالت اشعار غمگین زمزمه کردن و کسل تر شدن

درست و غلطش نمیشه گفت...مثلا شعر چاووشی اخوان ثالث

73-زدن رگ دست جوری که جاش بمونه.

خوب این باید انسان رو خاص کنه،گرچه یه انسان روانی این کار رو انجام میده.ولی باحاله ها!رو دستات جای زخم باشه...یه سوال شما دیدتون نسبت به همچین آدمی چطوره؟من یه کم از همچین آدمی میترسم چون یه جورایی بوی مرگ میده..

74-عکاسی از طبیعت و شکار لحظه ها:

خوب این عکس رو شانسی گرفتم گرچه خوب شاید کمی بد باشه اما خوب هممون می بینیم داخل کوچه خیابون البته بیشتر پرنده ها مخصوصا داخل فروردین و اردیبهشت...

۷۵-فلفل سیاه زدن به همه چیز

من همونقدر که از فلفل سیاه خوشم میاد،از فلفل قرمز بدم میاد.یه عطر خاصی داره.عمه ی من به همه غذاها فلفل سیاه میزنه.اون عطر و بویی که فلفل سیاه داره هیچی دیگه نداره...

۷۶-با پدرجان فیلم وسترن دیدن یا کل سریال فرار از زندان یا مستند حیات وحش

من برخلاف ۹۰ درصد پسرها رابطم با پدرم خیلی بهتره. ینی خیلی بهتر از رابطه ام با مادرمه... یادمه بچه بودم با پدر می نشستیم و فیلم وسترن میدیدم و من همیشه حرصم میگرفت چرا سرخ پوست ها شکست میخورن دلم میخواست برای یه بار هم شده دخل سفید پوست ها رو بیارن ولی نباشن فقط یه هو هو هو داشتن....ولی از اون پر عقاب های روی سرشون خیلی خوشم میومد...

مستند حیات وحش پدر من فقط عاشق صحنه های شکار بود....من بهتون مستند سریالی پادشاهی وحشت رو پیشنهاد میدم قشنگه.قسمت یک بعد از اینکه جلوی چشمای پلنگ مادر اون شیره بچشو کشت من اشکم در اومد....و از اون زمان عاشق پلنگ شدم و از شیر ماده بدم میاد...کلا پدرم علاقه خاصی به صحنه های شکار داره و البته وقتی گوزن می بینه میگه آخ یه تفنگ داشته باشی بزنیش تا دو هفته گوشت بخوری...مثلا پدر من علاقه خاصی به کشتار های تاریخی داره مثلا یک فرد برای رسیدن به قدرت تمام خانوادش رو میکشه مثلا گوانگ جونگ رو که گفتم یه برق خاصی داخل چشماش دیدم....اصلا دلیل اینکه کتاب های تاریخی رو شروع کردم خوندم همین بود...

۷۷-بخش کتاب گردی طاقچه

گرچه الآن نابود شده ولی قبلا رونق داشت و بچه ها پروفایل اختصاصی می گذاشتند و بحث های خوبی هم میشد....من قبل از اینکه بیام ویرگول اونجا بودم و بین همه ویرگولی ها قدیمی ترین فردی که میشناسم کاربر یلدا_روشن هست...چون که ایشون قبلا ینی الآن هم داخل طاقچه هستند و خیلی فعال بودند....از کسایی که یادم میاد آبنوس هست...اهل همدان بود و رشته بازیگری میخواست بره اسم کوچیکشو یه بار نوشت.من منتظرم چند سال بعد داخل فیلم و سریال ها ببینمش.معتقد بود که هنر یعنی هدایت کردن فکر.میم مرداب هم یادمه که خیلی خیلی شبیه کاربر زهرا هست...

امیدوارم یه روز کتاب گردی طاقچه دوباره درست شه و دوباره بچه های قدیمی بیان...اگه خواستین منو داخل طاقچه پیدا کنید سرچ کنید کتاب عشق های واژگون رو سرچ کنید منو اونجا پیدا می کنید چون اونجا فقط سائر نظر داده برای اون کتاب...

۷۸-ول گردی در سایت سانگ سرا

همینجور علاف میچرخی داخل سایت و آهنگ ها رو پخش میکنی...همشون اولش جذابن فقط کافیه دانلود کنی بعد جذابیتش رو از دست میده....فکر کنم جذابیتش داخل پخش آنلاینش هست....

بخش حماسیش باحاله و لوفای هم جذابه ولی در کل از آهنگ بدم میاد گرچه اگر گاهی اوقات گوش بدم مثل مواد مخدر برام میمونه....

پ.ن:با عذرخواهی از ارمیا عزیز بابت شکستن تعهدم که ننویسم پست ببخشید واقعا....حلال کنید....


قسمت اول............................قسمت دوم........................قسمت سوم...............
.



حال خوبتو با من تقسیم کنسرگرمیترکیب مورد علاقهباحال
پیدا به ضمیرم او پنهان به ضمیرم او این است مقام او دریاب مقام من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید