احتمالا اصلا برای شما مهم نباشد که چرا سبیوگه رفت. و شاید هم مرا فراموش کرده باشید و خیلی بیشتر برایتان مهم نباشد که چرا سبیوگه برگشت. مسئله این نیست که برای شما هم هست یا نه . مسئله این است که من برای اینکه برگشتم به صفحه ی غیر امن و عجیب و نامانوسِ ویرگولم برای برای خودم جشن بگیرم و در ذهن خودم تثبیتش کنم، باید این متن را بنویسم .
چرا سبیوگه رفت ؟
خب مسئله ی اصلی چیزی نبود جز دایره ی امن. اتفاقی که این روز ها خیلی تجربه اش میکنم، همین است. یه قدم وارد دنیایی می شوم که خارج از دایره ی امنی است که برای خودم در نظر گرفته ام. با چیز هایی مواجه میشوم که وحشت انگیز و گیج کننده و غریب و نامانوساند. چند روزی سعی میکنم با این محیط جدید کنار بیایم و نمی شود، جیغ زنان فرار میکنم.
بعد در پلات بعد سبیوگه را میبینید که نرم نرمک می آید و به این محیط جدید غریب تجربه شده از دور نگاهی می اندازد و هی بالا پایینش میکند چون نمیداند باز هم به آن قدم بگذارد یا نه.
و در پلات سوم سبیوگه را میبینید که در کوچک این دنیای ناشناخته را باز میکند و مثل گربه ی محتاطی که قدم به آشپزخانه ای میگذارد ، داخل می خزد و سعی میکند با محیط جدید غریب و معذبش وفق پیدا کند.
و پلات چهارم ؟
پلات چهارمش را نمیدانم .تجربه میکنم و برایتان بعد تر می نویسم.
من هیچ چیز از نوشتن نمیدانم و این درست است، غلط هم هست. من تجربه هایی دارم. که آدم های نزدیکم از خواندن آنها خوششان آمده، خوششان می آید و استقبال میکنند. دلم میخواست افراد بیشتری را پیدا کنم که خواندن این تجربه های نوشتن حس خوبی به آنها می دهد.
پس کجا بهتر از اینجا ؟ درست است که من دوستان زیادی در این پلتفرم ندارم و استعداد زیادی هم برای پیدا کردن دوستان جدید ندارم. اما گفتم دوباره تلاش کنم و شاید به تلاشش بیارزد.