سبیوگه·۱ سال پیشتابستان نگاری 200502این وضعیت او را معذب می کرد.آب دهانش را به سختی فروداد و با زبان خشکش هم کمی سعی کرد لبهایش را مرطوب کند.آب نبود.تابستان پر قدرت میتابید…
سبیوگه·۱ سال پیشاپیزود صفر. سالاد سزار برای غیر سزارزیر لب با خودش همان جمله ی همیشگی را تکرار میکند «همه ی بار های روی زمین مانده را من نباید بردارم.» این را مدام تکرار میکند و لپ تاپ را رو…
سبیوگه·۱ سال پیشلحظه نگاری 120502دلم میخواهد چیزی بنویسم که حال پریشانم را نشان بدهد . هی می نویسم و پاک میکنم.دلم میخواهد زار بزنم. به یک باره انگار همه ی ناکامی ها و خستگ…
سبیوگه·۱ سال پیشوکتور و سالومون / و چند کنجشک کوچک روی بیدوکتور کمی در خانه این طرف و آن طرف می رود. صدای جمعیتِ متراکم در خانه آزارش می دهد. به اتاقش می رود و کمی هم طول و عرض کوچک اتاق را گز میکن…
سبیوگه·۱ سال پیشموضوع انشا : نیمه شب لعنتیین موضوع را دوست معلمم در روز های اولی عید دستم داد. البته می شد گفت یک جورهایی معادله ی موضوع با موضوع است. ازمن خواست موضوع انشایی به او…
سبیوگهدرعتیقه فروشی احساسات·۱ سال پیشلحظه نگاری 101100هرچه به ذهنم فشار آوردم یادم نیامد این مراسم، که در آن شرکت کرده بودیم مراسم چیست. فقط تنها چیزی که در میان جمعیت چشمانم را به خودش جذب کرد…
سبیوگه·۱ سال پیشلحظه نگاری ۲۴۰۳۰۲آن وقت های دور که دبیرستانی بودم روزهای زیادی پایم را توی یک کفش کرده بودم که الا و بلا باید برایم یک ماشین تحریر بخرند چون میخواهم نویسنده…
سبیوگه·۱ سال پیشلحظهنگاری 180302نشستهام منتظرم همه چیز بهم بریزد.همیشه پیش می آید. اینکه خیلی بیمقدمه وسط خوابِ نازِ مهربانم بیدار بشوم و مجبور باشم به دستشویی بروم.چرا؟…
سبیوگه·۱ سال پیشلحظه نگاری 40302در تاریکی خیابان راه می رویم. تاریکی ای که با چراغ های گاه گاهی شهرداری کمی از آن زدوده شده بود. هنوز آنقدر دیر نبود که بگوییم پرنده در خیا…