ویرگول
ورودثبت نام
ستایش سلحشوری‌ا
ستایش سلحشوری‌ا
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

بخشش

سرخوشی بی‌دلیل سبک‌کننده است. انگار آن بندهای محکم که با واقعیت داشته‌ای را یک‌جا پاره می‌کند و اجازه می‌دهد بی‌آن که به تلخی‌های دنیا تکیه کنی، جدا از همه‌چیز و دور افتاده از هر بساط ناخوشایندی در حالتی فرو بروی که تمام دنیا به اندازه دانه‌ی سیبی کوچک و بی‌اهمیت شود. چشم‌هام را می‌بندم تا در آن خلاء تعریف‌ناشدنی گم شوم. مثل گیجی اول مستی چیزی توی سرم وول می‌خورد و می‌توانم صدای نشستن نور را بر روی اشیا بشنوم. تکه‌های پراکنده رنج روی تن‌ام مثل جزیره‌های متروکی، خاموش می‌شوند.
صدای قلبم را می‌شنوم که شبیه تیک تاک ساعتی است که در خانه‌ای خالی پژواک می‌شود. انگار به جایی بیرون از منطق دنیا پرتاب شده‌ام و شبیه همون بهارکه نمی‌خواست تنها به شکوفه و درخت بسنده کند، رؤیاها و لحظه‌ها مثل باران ناگهانی روی سرم می‌بارند؛ خاطره‌ای قدیمی، تصویرهای پی‌درپی از لبخندی که دلم را لرزانده بود، دست‌هایی که گرما می‌بخشیدند، چشم‌هایی که دعوتی به اشتیاق بودند، آغوشی كه شبیه خانه بود، شعری که فراموش کرده بودم، تکرار نام تو در تاریکی، دهانی که بی‌پروا می‌بوسید و بعد سرخوشی كه تمام شد، کوتاه و عجیب. کاش در گوشم کسی می‌خواند: ای کمی رفته بالاتر از واقعیت، با تکان لطیف غریزه، ارث تاریک اشکال از بال‌های تو می‌ریزد.



بخششامیدریشهرشدبیداری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید