صاد؛
صاد؛
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

بی هیچی!

چند روزی است که نه اینستاگرام دارم و نه تلگرام، چند روزی است انگار که مرا با اتاقم به یکدیگر محکم قفل کردند. و من هر روز بی آنکه بدانم ، یادم میرود ببینم ساعت چند است.
چند روزی است دیگر دلم نمیخواهد جای دیگران باشم .
(گرچه از دیگرون فاصله ندارم ولی کاری به کار این قافله ندارم )
دلم میخواهد جای خودم باشم، با خودم باشم و کوچکترین خطایی از من سر نزند.
(چه حال خوشی دارم خودم در کنار خودم
در جوار خودم، خودم از برای خودم)
راستش آرزوی فراغ بال زیستن، آنم آرزوست.
آرزوی خیالی بی خیال در نگاه پنجره ای روشن به آفتاب ، نگاهی که صدای همسایه هارا میشنید و شاد بود.
ای کاش تابستان ۹۸ بود. تابستانی عجیب!
من نمیدانم چطور شد اما قشنگ بود.
بچگی ام را دوست داشتم.
همین.

چون فکر کنم بچگیم این شکلی بود.
چون فکر کنم بچگیم این شکلی بود.



دانش آموزاننوشتنداستانصادغریبه
جِسمی در اینجا و قلبی در آنجا و خیالی بسیار دور...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید