پدر و مادرم برای من خیلی عزیز هستند.
عاشقانه و خالصانه دوستشون دارم.
براشون احترام زیادی قائلم.
و ازشون خیلی ممنونم که در کنار تمام مشکلاتی که داشتند شرایط زندگی رو برام فراهم کردند و هیچی کم نزاشتند.
ولی متاسفانه یک خواسته های طلبکارانه ای تهِ دلم رو چنگ میزنند.
طلب کارم شاید بخاطر اینکه حق انتخاب لباس هام رو هم نداشتم.
طلب کارم شاید بخاطر اینکه بهم این اجازه رو ندادند تا توی رشته ای که میخوام تحصیل کنم و من رو با سیستم قدرتمند صد سال پیش مجبور به انتخاب رشته ای درخور خاندان کردند.
طلب کارم شاید بخاطر اینکه اجازه این رو نداشتم که مخالف حرف شون حرفی بزنم و یا حتی عقایدم رو بگم.
طلب کارم شاید بخاطر اینکه نگرانی بیش از حد مثل یک زندان بان من رو داخل خونه زندانی کرد و من بیش از اندازه منزوی و غیراجتماعی شدم.
طلب کارم شاید بخاطر اینکه وقتی از آینده ام حرف میزنم مسخره ام میکنند و به جای دلگرمی من رو حتی از رویا پردازی محروم میکنند.
طلب کارم شاید بخاطر اینکه همیشه مقایسه شدم با کودکی خودشون و بقیه همسن هام و چه بسا بزرگتر از من.
طلب کارم شاید بخاطر اینکه اجازه اشتباه کردن رو نداشتم و همیشه باید کامل بودم. چون وقتی فقط ده ساله بودم باید به اندازه یه آدم بیست ساله عقلم میرسید و تصمیمات بزرگ میگرفتم.
طلب کارم شاید بخاطر اینکه حتی برای بدنیا اومدنم هم باید جواب پس میدادم.
طلبکار
طلب کارم؛ ولی به خودم اجازه بی احترامی و توهین رو نمیدم.
چون اونها هم انسان هستند و توی جامعه ای زندگی میکنند که بنا به شرایط بهترین تصمیم رو برای بچه شون میگیرند.ولی ای کاش قبل از هر تصمیمی کمی هم از خودم کمک میگرفتند.
شاید چون هیچ انسانی کامل نیست و من توقع بیش از اندازه دارم و ناشکرم.