داشتن ایمان هزار مرتبه بالاتر از ترس و شک است.
این پیام مقدمه ای است بر متنی که می خوانید، اجازه دهید حرف خود را با خاطره و داستانی از کودکی برایتان تعریف کنم.
یادم هست زمانی که کودکی چهار یا پنج ساله بودم بهار و تابستان را به خانه پدربزرگم میرفتیم روستایی جنگلی و سرسبز در استان مازندران که بی نهایت زیباست،در آن زمان خانه ها آنقدر مدرن نشده بودند و فاصله سرویس بهداشتی تا خانه معمولا صد متری می شد.
برای یک کودک چهار-پنج ساله رفتن به دستشویی آن هم در نیمه های شب یکی از ترسناکترین کارها بود .
من تقریبا آن را چندین بار امتحان کردم. کنار دستشویی یک حوض سیمانی کوچک و در اطرافش درختانی تنومند قرار داشت و درب آن هم چوبی بود که همیشه خدا جیر جیر می کرد و سردی آب هم فضا را برای تبدیل شدن به یک درام ترسناک در بچگی هایم کاملا آماده می کرد. اینکه تنهایی به انتهای باغی می رفتم یک سمت ماجرا و اینکه در بعضی از شب ها صدای خش خش برگ درختان در نیمه های شب و سایه های عجیب غریبشان را هم می دیدم آن سمت ماجرا، انگار دست به یکی کرده بودند برای اینکه مرا بترسانند و اتفاقا هم به مقصودشان می رسیدند، هربار هم بیشتر میترسیدم. خاطرم هست تا شش سالگی به تنهایی به سمت سرویس بهداشتی می رفتم و این ترس کم کم در وجودم رخنه کرد و تبدیل شد به این قصه که از تاریکی شب که یکی از زیباترین و شگفتی آور ترین زمان هاست،بترسم؛ یعنی از بزرگترین نعمت خدا (لذت از تاریکی و سکوت و سکون شب)بی بهره ماندم، تا همین اواخر که مچ این اهریمن قوی جسه را گرفتم و در نبردهایی پی در پی با آن پیروز و سربلند بیرون آمدم.
حالا بماند که برای شکستن این ترس چه کله شق بازی هایی درآوردم، از رفتن تنهایی به توچال در شبی نسبتا پاییزی بگیر تا ماندن در یک آرامستان(قبرستان) به مدت یک شبانه روز و چند قصه دیگر.
این قصه را گفتم که برسم به صحبتی که در مقدمه این متن آورده ام:
داشتن ایمان هزار مرتبه بالاتر از ترس و شک است.
ریشه کلمه ایمان را اگر جستجو کنید به کلماتی همانند : اطمینان، اعتقاد، باور، باورداشتن، عقیده، گرویدن و کلماتی از این دست می رسید جدا از ریشه اصلی این کلمه من میخواهم موضوعی را بیان کنم که سال ها سبب ترسیدن من از چیزی که نبوده است شد.
نبود ایمان!
وجود شک و ترس در آن روزها باعث شد که من نتوانم بر علیه این موضوع که هیچ چیز خاصی برای ترسیدن وجود ندارد باشم و شیرینی لذت بردن از تاریکی را سال ها بر خودم تلخ کردم.
شاید پیش خود بپرسید شک و ترس چه ربطی به ایمان و ترسیدن از تاریکی دارد؟
سوال بسیار خوبی است و جواب آن در یک جمله کوتاه پیدا می شود :
به عقیده من شک و ترس ریشه تمام بیماری هاست.
ترس در وجودت از چیزی حرف می زند که بر عدم سلامتی تاکید می کند، یعنی ترسیدن از تاریکی شب که در بطنش استرس و اضطراب را همراه دارد سبب شد تا من سالها از این نعمت بی نصیب بمانم.
اما اگر لذت و ایمان را جایگزین ترس می کردم چه اتفاقی می افتاد؟همه چیز برعکس می شد، نه؟!
ایمان همواره در زندگی های ما جاری است اما هر لحظه از آن غافل هستیم،اینطور نیست؟ بدون ایمان آیا میتوان کاری کرد یا چیزی را پیش برد؟
من نمی دانم در زندگی ات کدام قسمت را به ترس و شک گذراندی اما میتوانم این را حدس بزنم، آن روزی که ترس و شک را به درونت راه داده ای یقینا منجر به تجربه ای تلخ و خاطره ای بد در زندگی ات شده است.
منظورم از ایمان داشتن به معنای ایمان به خدا یا هر وجود مقدس و برتر دیگری نیست،منظور من داشتن ایمان به معنای دیگری است، ایمان داشتن به خود و اینکه هر لحظه و هر زمان به خودت ایمان داری و میدانی قدرت مقابله با هر اهریمنی را داری .
اصلا مگر می شود انسانی که هر ذره اش بخشی از هستی است خود بویی از قدرت و یا این ایمان راسخ نبرده باشد؟ آخر چگونه می شود خداگونه زیست، وقتی ذره ای از صفات خداوندی را در درونت روشن نگه نداشته باشی؟
در پایان این متن میخواهم بگویم به عقیده من :
اگر در هر لحظه از زندگی هایمان به عملی که انجام می دهیم ایمان داشته باشیم(ایمانی راسخ) هر غیر ممکنی را میتوان ممکن کرد.
حال میخواهد خوردن یک پرتقال یا یک میوه باشد یا تاثیرگذاری بر عموم جامعه و انجام سخت ترین کار دنیا.