Sadegh Taghavi·۴ سال پیشداشتن ایمان بجای ترس و شکروزی که به پشت خانه پدربزرگم رفتم، ناگهان با سایه درختی روبرو شدم که....
Sadegh Taghavi·۴ سال پیشدیو سیاهی که مارا به کام مرگ می بردداشتم با اشعار خیام آشنا می شدم که ناگهان با دیو سیاهی آشنا شدم که .....
Sadegh Taghavi·۴ سال پیش"پاسداری از زخم هایی که مارا می کشند"روزی فرا می رسد که در میان کارزار بین ما و زخم هایمان یکی پیروز میدان است و چیره بر حریف،زمانی که آن روز فرا برسد پیروز میدان کیست؟
Sadegh Taghavi·۵ سال پیشمیخوام خودم رو بُکُشممن نه داستان نویسم و نه قصه گو این سری از نوشته هایم صرفا روایت کوتاهی از زندگی ام است.
Sadegh Taghavi·۵ سال پیشتهی بودن یا نبودن مسئله این استمن نه نویسنده ام و نه مولف این سری از نوشته هایم صرفا شب نوشت هایم است که خالصا و کاملا از طراوشات ذهنی ام صادر می شود.