Sadegh Taghavi
Sadegh Taghavi
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

دیو سیاهی که مارا به کام مرگ می برد

همه ما به دنبال زندگی کردن هستیم، اما کدام یک از ما این اصل مهم را فهمیده است؟

کدام یک از ما وقتی به اطرافش نگاه می کند پیش خود می گوید

"آها اگه الانم بمیرم هیچ خیالی نیست به اندازه کافی حال کردم با این زندگی"

زندگی می کنیم یا فقط زنده هستیم؟

اگر زنده هستیم دلیل زنده بودنمان چیست؟

اگر معنایی برای زنده بودن داریم به ما خوش می گذرد؟


یادم هست پدربزرگم یک جمله خیلی خوبی را همیشه می گفت : " آدم اگر میخواد سوپور شهرداری هم باشه باید بهترین سوپور شهرش باشه که همیشه بشه سراغشو گرفت"

جوانکی بودم و خامی از سر و رویم می بارید آن موقع، و معنای کلامش را نفهمیدم.اما حالا بعد از گذشت 10 سال از آن روز متوجه منظورش می شوم تا حدودی البته که چه می گفت .

در آیین رواقی گری عبارتی مهم وجود دارد که شما را هر روز به یاد این اصل مهم می اندازد

MEMENTO MORI | مرگ را به یاد آر




و این مرگ اندیشی مرا از چنگال اهرمنی سیاه و چرکین و آلوده به نام "افسردگی" که در این سال ها با انواع و اقسام آن دست و پنجه نرم کرده ام نجات داده است. من شمایل آن را اینگونه تصور کرده ام که افسری بلند قد و قوی هیکل با چهره ای چرکین و سیاه که در دستانش تازیانه ای است و در پی اسیر کردن نژاد انسان است تا آن را به بردگی ببرد.

افسر+گی(بردگی)= افسردگی

اندیشیدن به مرگ در این سال ها برای من دستاوردهای ریز و درشت بسیاری به همراه داشته است، مثلا یکی از آن ها این بوده است که وقتی به جنگلی میروم به شکلی دیگر به درختان نگاه میکنم و انگار همه آنها جان دارند که دارند و با من حرف می زنند که می زنند، و من آسوده خیال در زیر سایه درختان از هم کلامی و مصاحبت با آنها سیر نمی شوم، به یاد دارم بار آخری که زیر سایه یک درخت دراز کشیده بودم با غروب خورشید و زنگ خوردن گوشی همراهم از جایم برخواستم و تازه فهمیدم که آهان بله غروب شده است گویا؛ و من چنان غوطه ور در صحبت با یک درخت سرو 300 و به عبارتی 400 ساله شده ام که عنان زمان از کف داده و در لحظه غرق شده ام. و یا خیلی از اتفاقات اطرافم که هیچ گاه تا قبل از افسردگی ام به آن اینگونه نگاه نکرده بودم.

به قول چارلی چاپلین "آموخته ام که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند"

هر روز در این جهان از هزاران و شاید میلیون ها اتفاقات ریز و درشتی درست شده است که ما از آن بی خبر هستیم و شاید اگر زاویه دیدمان را نسبت به پیرامون خود تغییر دهیم آن روی سکه را هم ببینیم و از آن به بعد زندگی کنیم.

و در پایان دوست دارم این متن کوچک را با رباعی زیبا از خیام که به عقیده من بهترین شخص برای در لحظه بودن است که میتوان از او یاد کرد، به پایان برسانم :

می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست





خیّاممرگ اندیشیمرگافسردگیدر لحظه بودن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید