ویرگول
ورودثبت نام
Saeed Hasani
Saeed Hasani
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

آقای پاس

کنارش می‌نشینم
مَلحفه و پتو با باور من سازگار نیست
پس خودم ملحفه اش میشوم
سپید، سیاه، آبی
دیگر غمی نداریم
اما چرا تعدادی در راه‌اند
خیلی نزدیک
نگاهم میکند و من نگاهش را پس میزنم
لبخندش تلخ است
از آن تلخی های به جان نشین
گرمیم در کنار هم، اما سکوت چه سرد است
من در تصویر این لحظه ساری ام
غرقه، کوفته، مجروح و وامانده
تصاویر رهایم نمی‌کنند
این دیگر چه نوع مرضی است؟
آیا خیال برای نویسا بودن کافی است؟
و عقربه ها که بر پیشانی ام میکوبند
زمان می ایستد
به من میخندد
از او دلخورم چون همیشه من را فراموش میکند
دوست داشتم با هم بخندیم
از قافله ای جامانده ام که خود جامانده است
در گوشه ای
در پستویی
به زیارت
و پتو و ملحفه بهانه است
برای در آغوش گرفتنت
و کاش چون تو در حرکت بودم
پاسی از شب گذشته است و هنوز تو مرا پاس میدهی
آقای پاسی دیگر،
گِله ای نتوانم کرد
و گله، چون گِلی ات میکند
تو هنوز میخندی
یک غنچهِ جادارِ مبسوط
که به جای قند، دلم را آب میکند
مبتلایم کردی
نشستم کنار میز،کنار تو
با تمامی صدا های خاموشی که من را در بر میگیرند
گاهی از نگاهت میترسم
هزاران حرفی که برای گفتن داری و من غریبه ای که نمی تواند، شنونده ی آنها باشد
غریبگی، تنهایی و غار هایی که ما را در خود فروبرده اند
دنیا را بر عکس دیدم تا تصاویر دلنشین تر شوند
اما وارونگی آفت است
تمامت ات را می بلعد و افراد عرشه دار زندگی ات را غرقه میکند
زنده‌به‌‌‌‌‌‌گوری که شاخ و دم ندارد
صدایت میگیرد، سرفه می‌کنی و من می اندیشم
دوست داشتم آسمان می‌بودم تا فراخی ام زبانزد باشد
و اعتمادت را خریدار، بی هیچ عذر و بهانه ای
و صدا همچنان در هسته ای دایره ای شکل مثل یک صندوقچه که کلیدش گم شده است،
در ایوان قلبم می‌پیچد
داد میزند:« آهای خبردار
مستی یا هشیار؟
که کِرامت ات را دزدیدند.
منتظر چه نشسته ای؟
دور زمانی است که معانی جان داده اند
ایوان ترک برداشته است
گفتی:« با هر قیمتی که باشد، خواهی فروخت
با هر قیمتی؟
با هر انگِ نیرنگی؟
و پرستو ها در سرت به پرواز در آمدند
دلت صدایش گرفت
قیمت اش را خودت بهتر از هر کسی از بَری
خودفروشی
دگر‌کشی
بی برگی
تجاوز به راستی
نمک نشناسی
خودخواهی
میدانست ایوان را خواهی فروخت
تو از آن پریدنی ها بودی
یکجا نمی ماندی
روزمرگی، کسالت ات میشد
و تکرار، نیشی بر زخم های بادکرده ات
آنقدر نوشیدی تا پرستوها از نفس بیافتند
تار شوند، خاک شوند
و کافی نبود بی داستانی‌ات
آخر چرا ایوان؟
و چانه زدن بر سر چرایی بی معنا است
وقتی از پیش قلبت را اجاره داده ای یا فروخته ای؟
ایوان
تک پنجرهِ ترک خورده یِ دو طبقه
که یکی اش را برای خودت بنا کردم
و دومی اش را برای مهمان هایت
خطاب به تو میگویم:«
برایت شال بنفش خریدم
بنفش به رنگِ انگور ها
تا با هم بنفش، قلم بزنیم قدم هایمان را
در تاکستان،
که تاکستان مثل "تا کسان ما" باشد
تا کسان؟
آری تا کسان،
همان تو و من
مرحمی باشیم بر نامَحرمگی مان
تا نامحرمانه
با پچ پچ هایی خش دار
از راز های فنایی بگوییم
از شیرینیِ شکستنِ هنجار
از بی هنجاری
از آنچه ما را شکاند در زمانِ خودسانسوری.
راز های فنایی
ما را خواندند و ما معنایشان شدیم
ما
نفس هایمان، اشک هایمان، درد هایمان
فناپذیری در کنار تو
هر چند دوریم
هر چند نامحرم
اما هنوز نجوا های ما شنیدنی است
من و تو
درِگوشی
لبِ حوضِ نقاشی
ماهی شدیم
تا قرمز بودن
نشانه ای از مرام ما باشد
و‌ عمرمان کوتاه است
باور ناپذیر همچون یک ماهی قرمز
و آقای پاس
همچنان بر ما یاد آور شد:«
مهم نیست بر روی حوض ات چه می‌نویسی
قرمز ، آبی، بنفش
فقط یادت نرود که بنویسی
هر لحظه
تا بمانی و خوانده شوی
پس برایت آرزو دارم
خوانا و نویسا باشی.»
ببین چقدر قشنگ
ماه با این همه لک و پیس
و حتی بی مویی
همچنان می نویسد
که نوشتن زیبا است اما برای شروع زیبایی نمی خواهد
چون خودش خلاقِ زیبایی هاست
و خط ها جا دارند تا دلت بخواهد
آن بستگی به دست خطت دارد
خطِ نگاهت
خطِ قدم هایمان
و پاهایم همچنان، من را سمت تو می‌کشانند
و آن گرمی
آن روز که تو را پوشیدم
در جانم ماندی
تا نفوذت بر نفوس ام همچون ماهِ کامل باشد
و پتو فقط یک بهانه بود
برای بی صبری مان
تا کمی گرمای یکدیگر را پذیرا باشیم

منظور از آقای پاس، زمان (time) است. و نوشته درباره ی احساسات من درباب رابطه من با او است.
بی صبریزماندوستیروابط اجتماعینوشتن
برای خواندن سایر نوشته‌ها می‌توانید به وبسایت من به آدرس saeidhasani.ir سر بزنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید