Saeed Hasani
Saeed Hasani
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

تو سکوت منی

نسخه تصحیح‌شده این نوشته را در لینک روبه‌رو می‌توانید بیابید: تو سکوت منی

تو سکوت منی.
در همان لحظه ها که پلک میزنی،
نگاهت من را می پاید،
می جوید، می بوید
منگنه میزند و دوباره مرتب روی میز قرار میدهد.
همچنان من ادامه میدهم.
برایت مینوسم.
چون میدانم نه فقط کلمه ها را، بلکه من را خواهی خواهند.
ایستگاه ها که به پایان میرسند.
تو کم رنگ میشوی.
رفتن ات معناناپذیر است.
وقتی پشت میکنی، انگار تمامِ دنیا را در کوله ات میریزی و میبری.
همچنان سکوتِ تو، با من میماند.
گفتی:« منتظر نباش، چون ایستگاه ها آخرین قسمت های سریال اند.»
باور نکردم، تا شاید نویسنده، چند قسمتی به انتها بیفزاید.
چون آتشم زدی، گرم و صمیمی سوختم.
هیزم که آتش نمیگیرد، خود، آتش میشود.
و تو را که از درخت میگیرند، هیزم میشود.
اگر از درختانت، "بوی ریحان" میخواهی باید مراقبِ آفت ها باشی.
آخر چرا نه با آفتاب جوری نه با مهتاب؟
دلیل اش پرده ها اند؟
چون من را بی پرده میخواهی؟
...
خوبیِ غم این است که مال کسی را نمی خورد.
خودش است که خودش را از درون میخورد.
زمانی ریشه میگیرد، که جای تو در صندلی های باغ، خالی است.
چند روز پیش که کنار درِ کلاس لبخند زدی.
همچون تندبادی، موهایم را برآشفتی.
سیبی را که به دستم دادی با هسته هایش خوردم.
تقصیر من بود، خودم لحظه های با تو را تک تک کاشتم.
و حال نمی دانم با این نهال ها چه کنم؟
چون نبودنشان را نخواهم.
زمانی که از شاخه میپری، شاخه از سکوتِ بعد تو، جرئتِ قرار گرفتن ندارد.
همچنان تکان میخورد.
حتی اگر پرنده هم باشی، نشستن ات بر شاخه، پروازی است.
هیچ وقت کوچک نبودی و نیستی.
نباشد چیزی که کوچک کند تو را روزی.

سکوتدوستیارتباط اجتماعینگاه
برای خواندن سایر نوشته‌ها می‌توانید به وبسایت من به آدرس saeidhasani.ir سر بزنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید