آیا حال شما گرفته است؟ مثل اینکه لحظات در جلوی شما نشسته باشند و از شما بپرسند:« یک کاری پیدا کن تا انجام دهم!» پاسخ شما چیست؟ از شما خواهش میکنم، نگویید شما هم به چشماناش زل زده و هیچ عکسالعملی نشان نخواهید داد. چرا با نوشتن شروع نمیکنید؟ همین الان قلمتان را بردارید. یا اگر اهل تایپ کردن هستید به لپتاپ شخصیتان رجوع کنید و حال همین لحظهتان را توصیف کنید. لحظهها میگذرند تا به ما چیزی را بیاموزند. حتی ساکتترین لحظات چیزی برای گفتن دارند. کافی است شما بخواهید آنها را به حرف بیاورید. برای شروع، زمان و مکان خاصی لازم نیست. نگذارید لحظهها به راحتی از دست شما فرار کنند؟ مچ تکتکشان را بگیرید و بازخواست کنید. در یکیکشان تامل کنید و به دنبال ذرهای از خود در آنها بگردید. غیرممکن است قطرهای از شما در آنها جاری نباشد. کش و قوسی به خود بدهید. از پشت میزتان خارج شوید. شروع به قدم زدن کنید اما با این تفاوت که به هر یک فکر کنید. قدمها آغاز خوبی برای جهت دادن افکار شما خواهند بود. بعد از لحظاتی قدم زدن، بلافاصله به میزتان مراجعه کرده و شروع به نوشتن کنید. از خودتان و لحظهای که گذرانید بگویید. اگر واقعا در آن لحظه زندگی کرده باشید، بسیار برای گفتن خواهید داشت. "نوشتن شبیه بازخورد دادن به زندگی است." به این جمله امروز برخورد کردم. اما اگر نظر من را بخواهید؛ نوشتن مثل پارو زدن در قایق اکنون است. اگر میخواهید از زمانتان به درستی استفاده کنید و دستآوردی از آنچه انجام میدهید داشته باشید، باید پاروزن خوبی هم باشید. پس بهتر است بنویسید. حتی اگر به دنبال بهانهای برای نوشتن میگردید، نوشتن از بازخورد خودتان به همین لحظهای که در آن نفسهایتان جاری است، بهترین بهانه است. به وقایع اطرافتان اینقدر بیبخار نباشید. عکس العملی نشان دهید. این عکس العمل میتواند به سادگی یک نوشته باشد. هم کمخطر است و هم کمهزینه. و اینکه به شما لذت بردن از ثانیه ثانیه زندگیتان را یاد خواهد داد. نوشتن را مثل جلسهی فیزیوتراپی خود بدانید. بگذارید چنان شما را لمس کند که با او یکی شوید. هم ذهنتان ورزیده خواهد شد و هم قلمتان نرم. نرمی قلم است که نوشته را دلپسند میکند. نوشتههای دلخراشِ گوشخراش رو مخ که کم ندیدهاید؟ طرف نویسنده است اما چنان قلمش خشک است که سر دلتان را میبندد. چنان که میخواهید اُغ بزنید. به نحوی که چای نبات هم نمیتواند اثر نوشته این دوستان را از ناخودآگاه شما بشوید و ببرد. اخیرا با این افکار تکهپاره دست و پنجه نرم میکنم. به خصوص سرِ کلاسهای آنلاین. فکرم به هر جایی که فکرش را کنید سُقلمهای میزند و به صورتم میخورد. وقتی نمیتوانم مداد تمرکزم را تیز کنم، حالم گرفته میشود. بهترین ایده در این لحظات ادامه دادن است. نباید در مقابل افکار مزاحم به سادگی تسلیم شوید. پس روحیه جنگندهتان کجا رفته است! ادامه میدهم اما عمق شیرجه در هر فعالیتی برایم مهم است. من و لحظات عمیق عاشق هم هستیم. البته با کمی اغراق! شاید هم عشقی یک طرفه! پس تلاشم برای غرق شدنِ هر چه بیشتر است. اما همیشهِ خدا، موانعی مثل کوه جلویت سد میشوند که نمیشود محل شان نگذاشت. کاغذی در کنارم این دردسرسازها را یادداشت میکند. اسم تیترشان را هم دردسرسازها گذاشته است. امان از دست این دردسرسازها! فقط نوشتن حریف این گوریلهای سیاه چرده است. نوشتن، تارزان کارزار اخیر من شده است. اما گاهی باید فضا را تغییر داد تا نوشتن مفید واقع شود. پس از جایم بلند خواهم شد و برای لحظاتی قدم خواهم زد تا آرام شوم. لحظات حال، بهانه خوبی برای نوشتن هستند. فقط کافی است اطرافمان را به دقت ورق بزنیم تا از معجزههایی که در چند قدمی ما خفتهاند، آگاه شویم. به واقع شاید بهترین سوال تکراری برای تکتکِ لحظاتمان، پرسیدنِ « عکسالعمل من به این لحظه چیست؟»، باشد.