بعضی روابط هر چند هم که شما تلاش کنید، جنس شان عوض شدنی نیست. نیاز اولیه هر تغییر، تلاش و همراهی با آن است که خود فرد باید خواستار آن باشد. بعضی تغییرات از جنس نوع ارتباط شما با فرد، خارج هستند. مهم نیست چقدر او را دوست دارید یا خاطرش برای شما عزیز است؛ بعضی تغییرات اعمال ناشدنی اند. بهتر است ارتباط هایمان را از جهت های گوناگون نگاه کنیم. خیلی از چیز ها آن جور که به نظر می رسند نیستند. هر رابطه را از سه نگاه می توان بررسی کرد: نگاه شما، نگاه طرف مقابل و نگاه دیگران. نگاه های متفاوت را که امتحان کنید، دیگر حق قضاوت دیگری را به خود نخواهید داد.
به نظر می رسید بین ما دیوار قرار دارد. دوست داشتم او هم، مثل من به موضوعات نگاه می کرد. اما کمک کردن، وقتی کسی خواهان کمک شما نیست؛ خیلی دشوار است. با شنیدن زخم زبان های او مشکلی نداشتم؛ گر چه مرا می فرسودند اما نمیتوانستم بی توجه از کنار او بگذرم. احساس می کردم چون پروانه شیفته شمعی شده ام که داستان مان پایان خوشایندی نمی توانست داشته باشد. اما زندگی بدون ریسک معنایی ندارد. پس باید شانس ام را برای تغییر امتحان می کردم. بار ها تصمیم گرفتم، تسلیم شوم چون مقاومت های پیاپی بد نفسم را بریده بود. درد داشتم. دردی رنگارنگ که تا مغز استخوان ام را فرسوده بود. اما تسلیم شدن در چنین لحظاتی مثل به آتش کشیدن آن بخشی از قلبتان است که متعلق به آن عزیز می باشد. بخواهید یا نخواهید درگیرید. تلفات شما گاهی بیشتر از دیگری خواهد بود. پس چه بهتر است اگر شانس رهایی هم هست برای هر دو شما باشد.
چرا بعضی از زخم ها اینقدر یک دنده اند. نه میشود ترمیم شان کرد نه میشود آنها را سوزاند. تو را یک پا در هوا نگه می دارند. زخم هایی که پاک کن برایشان کافی نیست. با قلم طرح نشده اند که با پاک کن کم رنگ شوند. جنس شان از قیچی است. بریده اند تا بمانند.
تعریف انسان بودن بدون دوست داشتن و دوست داشته شدن، دشوار است. شاید واقعا غیرممکن باشد. دوست داشتن شاید دردناک اما معنا دهنده است. هدف از آمدن برروی زمین می تواند همین بوده باشد. یافتن معنایی که چه بسا مرهمی بر زخم ها و رونقی برای جدایی ما از تنهایی هایمان باشد.