ویرگول
ورودثبت نام
سعید سرشار
سعید سرشار
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

وکیل خالق یا قاضی مخلوق

شماری از افراد اگر ظلمی از جانب کسی ببینند، یا حقی ازشان ضایع گردد، حواله فرد مذکور را به درگاه عدل باری تعالی حواله کرده و از جانب آن قاضی یگانه هستی درخواست اشد مجازات برای آن خاطی از خدا بی‌خبر می‌کنند و نکته جالب این است که خودشان را حتی در جایگاه وکالت برای خویشتن هم قبول ندارند که محض رضای خدا یک اندک تلاشی بکنند تا شاید بتوانند خود حقشان را بگیرند و مزاحم آن بزرگِ لاشریک نشوند. اما مبادا لحظه‌ای فکر کنید که اینان بابت صداقت و درستکاری‌شان است که پا در کفش مشاغل دیگر از جمله وکالت یا قضاوت نمی‌کنند یا از آن مهم‌تر، سررشته‌ای در امور حقوقی و قانونی و الهی ندارند، برعکس، به جایش چنان لباس قضاوت بر تن کرده و حکم های آنچنانی از قبیل محاربه و غیره صادر نموده و یا در کسوت وکیل الوکلا درآمده و چنان دفاع جانانه‌ای می‌کنند که فکر می‌کنی می‌خواهد دردانه فرزندش را از زیرتیغ نجات دهد ولی افسوس که تمام مهرهای مادرانه برای غیر است و برای خودی، زن بابا هم نیستند!  اما نکته اصلی این است، آن غیری که گفتیم دقیقا کیست؟

اگر گمان می کنید که منظور یتیمان و دردمندان و ستم دیدگان هستند باید بگویم که زهی خیال باطل!
مهمترین موکل این جماعت، ذات مقدس خداست و نقش قاضی را هم برای هر کسی که همرنگ جماعتشان نشده است بازی می‌کنند!
خدا نکند جایی تشخیص دهند که کسی در حق آن یکتای بی همتا خلافی روا داشته یا از روی حماقت، جسارتی کرده است؛ تا به بهترین وجه از موکل خود دفاع نکنند بی خیال نمی‌شوند، یکی هم نیست بگوید که آن قادر مطلق را چه نیاز به وکیل پیزوری چون تو است؟! مرد حسابی تو اگر بیل زن بودی که از حق خودت دفاع می‌کردی، خدا حق خودش را می‌بخشد و تو حالا کاسه داغ‌تر از آش می‌شوی؟ دخالت در روابط و زندگی بندگان خدا بس نبود حالا در روابط خدا و بنده هایش هم دخالت میکنی؟
آری، خونش به جوش می‌آید و چنان میکند که کائنات انگشت به دهن می‌مانند که این دیگر کیست! ولی چشمان کم‌سویش آن کودکی که شب کنار خیابان می‌خوابد را نمی بیند، رگ گردنش به اندازه دو بند انگشت بیرون می‌زند هنگامی که کسی با خدا یا فرستادگانش شوخی می‌کند ولی کَکِش هم نمی‌گزد وقتی خیل عظیمی از زنان و دختران هموطنش بابت پول فروخته می‌شوند. فردا روز هم در محفلی که درآیند شاهدان دو عالم، فاکتور حق الوکاله اش را به انضمام تمام تبصره ماده‌های مَن درآوردی خویش و سود ۲۵ درصد دیرکرد این چند مدت را تقدیم می‌کند و با نیش از بناگوش دررفته انتظار انعام کریمانه آن بزرگوار را می‌کشد ولی اینبار باید جانب ایشان عرض کنم که زهی خیال باطل! بگذریم، در کار کائنات دخالت نکنیم بهتر است!
برویم سراغ نقش دوم، یعنی قضاوت، این جماعت سابقا وکیلِ نان به نرخ روز خور، در راستای تکمیل نقش قبلی، از آنجایی که ممکن است قاضی عادلی پیدا شود و پروانه وکالتشان را باطل کند، به ناچار مجبورند تا خودشان نیز لباس قضاوت به تن کرده و تا گند کار درنیامده است، حکم را صادر کرده و قال قضیه را بکنند، قوانین خاص خودشان را هم دارند که گاه همه و حتی خودشان از آن بی خبر هستند و به وقتش آن را می سازند و به استناد به همان قانون نانوشته نسخه ات را می پیچند!
گاه اسمش را می گذارند عرف، سنت، عادت، رسم و رسوم و مهم نیست که گناهی داری یا نه، خلافی کرده ای یا خیر؛ همینکه همرنگ اینان نیستی خود مرکتب گناهی بس بزرگ شده ای و مستحق هر حکمی هستی که اینان صادر کنند!
می گویند عقد فولان و فولان را در فولانجا بسته اند و اگر حتی مخالفت نکنی و یک پرسشی برایت پیش بیایید که خب کِی این کار را کرده اند و اصلا چه کسی این خطبه را خوانده است دیگر کافر شده ای، بلایی به روزت می آورند که مسلمان نشنود و کافر نبیند، مثال در اینباره آنقدر زیاد است که نمی دانم کدامش را بیاورم، به عنوان مثال، یک نفر را می کنند بزرگ و عالم و عارف و میگویند که وی کدخدا است، دنیا دیده است و از این قبیل، نهایتا هم می گویند تصمیم بگیر، فکر کن، دستور بده تا اجرا کنیم ولی دریغ از اینکه جوانب کار را بسنجد، قدرتی می دهند که حاجی کدخدا حالا که لذت سواری بر گرده شان را چشید، عمرا دیگر افسار را رها کند و چنان خر مراد را می تازاند که نگو و نپرس و اگر بنده خدایی برایش مساله ای پیش بیاید که این پیر فولان و فولان که در مغزش به جای فسفر پر از فضولات حیوانی را چرا اطاعت می کنید حکم مرگش را امضا کرده چون نخواسته همرنگ دیگر روستایی ها شود یا مثلا می گویند چون ما بابت لگد گاو فولان کس به گاومان، با طایفه اش مشکل داریم، حق ندارید با آنها وصلت کنید و جنجال می کنند و خون و خونریزی راه می اندازند چرا که فقط مطابق با خواست آنان رفتار نکرده اید، اینان خود را حق مطلق می انگارند و هرچه و هر کس جز آنها ناحق و باطل است، چراغ راهنمایی هرچه که باشد برای آنها همیشه مفهوم سبز دارد و برای دیگران همواره مفهوم قرمز، با صف و انتظار و اینجور چیزها مشکل دارند چرا که خب معتقدند مقام وکالت حق التعالی کم مقامی نیست پس حداقل کاری که دیگر مخلوقات حقیر این کره خاکی باید در حق آنان به جای آورند تقدیس و ستایش آنان است.
وای از از زمانی که در کسوت قضاوت سیار هستند، باید آرام بروید و بیایید تا مبادا گوشه پرتان به پرشان بگیرد، و گرنه چنان بال و پرتان را می چینند که بروید بچسبید به تاریخ و جغرافی!

پی‌نوشت: ۱. افراد نام برده در این نوشتار واقعا وکیل یا قاضی نیستند، هر چند می توانند باشند، لذا حقوقدانان عزیز در صدد اعتراض برنیایند! ۲. تصویر این نوشتار، کاریکاتوری برگرفته از روزنامه الحیات چاپ لندن می باشد.

وکالتفلسفهسعید سرشارجبر و اختیاراستبداد
هر چیز که در جُستن آنی، آنی! عاشق دنیای دیجیتال، طبیعت، آفرود و عکاسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید