قبل از خواندن متن، به پرسشهای زیر دقت کنید. برای نتیجهگیری از متن، تا انتها را بخوانید.
۱) چرا مردم از تفکر گریزاناند و بیشتر در پی سرگرمیاند؟
۲) چرا با اینکه سطح رفاه مردم امروز بهمراتب بهتر از سه دههٔ قبل است از زندگیشان بیشتر مینالند و احساس میکنند مردم در قدیم خوشتر بودهاند؟
۳) چرا در شبکههای اجتماعی همواره روزمرهنویسی بیشتر مخاطب دارد تا مطالب جدی و مفید؟
۴) چرا همیشه سلبریتیها (بازیگران، بازیکنان فوتبال، خوانندگان، ...) بیشتر طرفدار دارند تا دانشمندان (مثلاً، اگر از سیاستمداران که به اقتضای شغلشان مخاطبِ زیاد دارند بگذریم، پرطرفدارترین فرد در توییتر، که بهاصطلاح نخبگانیترین شبکهٔ اجتماعی است، جاستین ببِر است)؟
۵) چرا سلبریتیها را اکثر مردم میشناسند و دانشمندان و فرهیختگان پس از مرگشان شناخته میشوند، آن هم نه در حد سلبریتیها؟ چرا مردم برای امضا گرفتن از گروه اول یا عکس گرفتن با آنان سر و دست میشکنند اما برای گروه دوم تره هم خرد نمیکنند؟
۶) آیا فقط مشکلات اقتصادی سبب تأخیر در ازدواج شده؟ آیا نسل سه دههٔ قبل در اول ازدواج همگی شغل پایدار و خانه و ماشین داشتند؟!
۷) چرا در میان کتابها رمان از همه بیشتر طرفدار دارد (بیآنکه منکر مفید بودن برخی از رمانها شویم، مشخص است که اکثرشان جنبهٔ سرگرمی دارند)، اما کتابهایی که نیازمند فشار به مغز برای درک و تحلیل موضوعی است کمطرفدار است؟
۸) چرا با اینکه میدانیم حرف مردم ضامن خوشبحتی نیست باز هم به ساز مردم میرقصیم و زندگی را برمبنای حرف آنان تنظیم میکنیم؟
این سؤالها را به خاطر بسپارید و حالا به متن زیبا و فصیح زیر از نهجالبلاغه دقت کنید:
«اَلا وَ اِنَّكُمْ فى اَیامِ اَمَل مِنْ وَرائِه اَجَلٌ. فَمَنْ عَمِلَ فى اَیامِ اَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ اَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ، وَ لَمْ یضْرُرْهُ اَجَلُهُِ. وَ مَنْ قَصَّرَ فى اَیامِ اَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ اَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ، وَ ضَرَّهُ اَجَلُهُ» (هش دارید كه شما در روزگار آرزویید كه به دنبالش مرگ است. كسى كه در ایام آرزو قبل از آنكه مرگش فرا رسد عمل كند عملش سودمند است و مرگش به او زیان نرساند، و آن كه در روزگار آرزویش پیش از رسیدن مرگش کوتاهی كند محصول كارش خسارت است و مرگش براى او زیان دارد).
این دو مقدمه را در ذهن خود نگه دارید تا پس از اتمام بحث ارتباط میان آنها را دریابید. بحث را شروع میکنیم:
انسان از راههای گوناگون به «دانستههایش» میافزاید و «احساساتش» هم تحت تأثیرعوامل گوناگونی شکل میگیرد. شیوهٔ زندگی انسان را همین دانستهها و احساسات تعیین میکند. آن دانستههایی که در احساسات آدمی تأثیر نکند در زندگی او هم اثری نخواهد داشت. برای توضیح این موضوع، سه گروه را در نظر بگیرید:
۱) فردی «میداند» که شخصیت آدمی به مدل ماشین و مبلمان خانهاش نیست، اما «احساس» میکند اگر وضعیت زندگیاش از آشنایانش پایینتر باشد شخصیت او تنزل یافته است. این نوع از «دانستن» تأثیر مثبتی در زندگی آدمی ندارد! چنین انسانی برخلاف آنچه «میداند» عمل میکند، اما همیشه در حال تردید و دودلی است که روزنهٔ امیدی به نجات اوست. «دانستهها»ی چنین شخصی تبدیل با باور قلبی او نشده است.
۲) فردی «معتقد است» که شخصیت آدمی به مدل ماشین و مبلمان خانهاش «است»، زیرا انسان در اجتماع زندگی میکند و نباید برخلاف جریان موجود حرکت کند و هر روز با دیگران سر مدل زندگیاش بگومگو کند. او «احساس» هم میکند اگر وضعیت زندگیاش از آشنایانش پایینتر باشد شخصیت او تنزل یافته است. چنین انسانی همسو با آنچه «میداند» عمل میکند و در حال تردید و دودلی هم نیست.
سبک زندگی این دو گروه فرقی ندارد، اما امید به تغییر سبک زندگی فرد اول بیشتر است.
۳) فرد سوم هیچ منطق تعریفشدهای برای زندگیاش ندارد. هر طور به او القا کنند زندگی میکند!
حال پرسش این است: دانستهها و احساسات چگونه شکل میگیرد؟ برخی از دانستههای آدمی ذاتی است؛ مثلاً میداند باید از طریق دهان بخورد و کسی هم به او آموزش نداده است. اما بقیهٔ دانستهها از طریق حواس پنجگانه آموخته میشود و قوهٔ عاقله آنها را تحلیل میکند. در این میان، چشم از جایگاه ویژهای برخوردار است که هم در دانستهها و هم در احساسات تأثیر میگذارد. تصاویری که از طریق چشم دریافت میشود نحوهٔ اندیشیدن را تغییر میدهد. به فرمودهٔ امیر مؤمنان (علیه السلام)، «چشم جاسوس دل است و پیامرسان عقل». عقل ابزار اندیشه است و اندیشه مقدمهٔ تصمیم و تصمیم مقدمهٔ عمل، و عمل و اندیشه شخصیت انسان را میسازد. اگر انسان تصاویری را که پیامرسان عقل است مدیریت نکند، رفتهرفته نحوهٔ اندیشیدن او همسو با تصاویری میشود که میبیند. پس آنچه از دریچهٔ چشم وارد میشود ممکن است نحوهٔ تصمیمگیری و شخصیت آدمی را تعیین کند.
احساسات، یعنی واکنش دلِ آدمی به مسائل، بیش از دانستهها در شیوهٔ زندگیاش مؤثر است. ندای دل گاه به آدم میگوید با اینکه فلانی شخص خوبی است، از او دور شو. و گاهی احساسِ آدمی او را به سوی کسی سوق میدهد که میداند آدم خوبی نیست. شاید خیلیها این را تجربه کردهاند که ناخودآگاه برخی آدمها برایشان جذاباند و برخی، بیآنکه بدانند چرا، دافعه دارند. نگاه به قدری قوی است که میتواند مرکز احساسات آدمی را تسخیر کند. به فرمودهٔ امیر مؤمنان (علیه السلام)، دلْ کتابِ دیده است. اگر اختیار دل را به دست چشم بدهید، او را به همان سویی میبرد که میخواهد. به عبارت دیگر، هر آنچه از طریق چشم وارد دل میشود در آن ثبت میشود تا اینکه دل به «مصحف چشم» یا کتاب چشم تبدیل میشود. وقتی اختیار دل به چشم داده شود، دل به همان جایی میرود که چشم میخواهد.
تا بحث «نگاه» پیش میآید، مردم تصور میکنند مراد مناظر شهوانی است که از آن نهی شده است، اما بسیار فراتر از آن است.
فرض کنید کودکی مدام از والدینش درخواست لباس نو میکند، اما علتش را نمیفهمید. از سوی دیگر، کودک همیشه کارتونها و سریالهایی میبیند که بازیگران قشر متوسط آن هم همگی همیشه لباس نو و پر زرق و برق دارند. این از طریق دیدن در دل کودک مینشیند و تصور میکند خواستهای «عادی» است که همیشه لباس نو داشته باشد. اما اگر عکس کودکان ۳۰ سال قبل را با آن لباسهای رنگ و رو رفته ببینید و کودکی خود را به یاد آورید، تعجب میکنید. گاه میشد که کودکی از اول مهر تا شب عید هیچ لباس نویی نمیخرید. سر زانوی شلوار بسیاری از پسران مدرسهای وصله داشت. جوراب خیلی از مردم پاره بود. فرش خانهها مندرس بود. بیشتر مردم به متکا و پشتیهای ساده تکیه میکردند و مثل امروز روی مبل لم نمیدادند. مردم با پیکانی قراضه به سفر میرفتند و خیلی هم به ایشان خوش میگذشت. مردم امروز حتی یک لحظه هم نمیتوانند تصور کنند آن مدلی زندگی کنند، در صورتی که در کودکیِ خود بی هیچ نق و نوقی همین طور زندگی میکردند. آن موقع بیشتر مردم تلویزیونی سیاه و سفید کوچکی داشتند و برنامههای تلویزیون هم رنگ و رو رفته و غیرجذاب بود. اگر فیلم آنها را امروز ببینید، گرچه نوستالژیک است، از حیث کیفیت تصویر و جاذبههای بصری بسیار ضعیف است. سریالها چطور بود؟ خانه و زندگی مردم در سریالها چگونه بود؟ لباسشان چطور بود؟ بیرون از خانه، وضع کوچه و خیابان چه شکلی بود؟ مغازهها؟ آیا این همه پاساژ لوکس داشتیم؟ راستی، سفرههای مردم چگونه بود؟ در مهمانیها چند مدل غذا سر سفره بود؟ عکس سفرههای آن زمان را در آلبومتان دارید؟ عروسیها یادتان هست؟ عکسی از آنها دارید؟ زیرشلواریهای ماماندوزِ راهراه که یادتان نرفته؟
با اینکه رفاه و امکانات خانوارها در گذشته بسیار کمتر از امروز بود، زندگی شادتری از مردم امروز داشتند. چرا؟ چون چشمان آنان این قدر رفاهزده نشده بود. برنامههای تلویزیونی سادهٔ آن زمان با تلویزیون سیاه و سفید کجا و برنامههای تمامنشدنی امروز تلویزیون و ماهواره با بالاترین کیفیت از تلویزیونهای باکیفیت امروزی که چشمان را مسحور سبک زندگی مورد نظر خود کرده کجا! رنگارنگی سفرههای امروز ما را چنان مجذوب خود کرده که تصور میکنیم اگر مثل قدیم غذا بخوریم سوءتغذیه میگیریم! دیروز در مهمانیها سر سفره یک مدل غذا بود که با اشتها میخوردند. امروز سر هر سفره چندین مدل غذاست که مهمان را گیج میکند کدام را بخورد! اما صفای سفرهٔ قدیم بیشتر بود.
خلاصه، ۱) منطق و احساس دو عنصر تأثیرگذار در عمل آدمی است. ۲) اگر مدیریت وجود انسان به دست چشم بیفتد، هم منطق و هم احساسش تغییر میکند و تصمیمهای متناسب با خودشان را شکل میدهند.
حالا برویم سراغ اصل مطلب: تمام پرسشهایی که در اول بحث مطرح کردم به همین «نگاه» برمیگردد. ربط تفکر و سرگرمی چیست و اصلاً چرا مردم بیشتر جذب سرگرمی میشوند تا تفکر؟ جوابش ساده است: اعتیاد به تلویزیون و غلبهٔ جاذبهٔ بصری. بهتر بگوییم، اعتیاد به تلویزیون و گوشی هوشمند و لپتاپ و تبلت. اگر این چهار را از ما بگیرند انگار زندگی محال است! باور کنید! حتی تصور کنید یک هفته به هیچ کدام از اینها دسترسی ندارید. دیوانه میشوید؟ احتمالاً! و این شاهدی محکم بر «اعتیاد» مردم به اینهاست. بشر اگر آب ننوشد میمیرد، ولی اگر تا آخر عمر هم نوشابه ننوشد نمیمیرد که هیچ، چه بسا عمرش هم افزون گردد! آیا نیاز انسان به این چهار ذاتی است؟ خیر! زیرا بشر تا صد سال قبل بدون هیچ یک از اینها زندگی میکرد. بشر امروز هم اگر از اینها محروم شود قطعاً نمیمیرد ولی زندگیاش دچار وقفه و مشکلاتی میشود. اینها نیاز ذاتی بشر نیست، بلکه نیاز کمکی است، بدین معنی که زندگی امروز را آسان کردهاند. یعنی میگویی اینها را از زندگی حذف کنیم؟ عجله نکنید! نه، هیچ عقل سلیمی نمیگوید فناوری جدید را حذف کنیم. اصلاً بدون این فناوریها زندگی امروز دچار مشکلات جدی میشود. قبل از اینکه بگویم چه کنیم، توضیح دهم اینها چگونه ذهن متفکر را به ذهن تنبلِ دنبالهرو سرگرمی تبدیل میکند.
کودک از وقتی که راه میافتد و به پدر و مادرش پیله میکند، به جای وقتگذاشتن برای او و بازی با او ـــ چیزی که اکثر مردم حوصلهاش را ندارند و اصلاً اهمیت آن را نمیدانند ــــ او را جلوی تلویزیون مینشانند تا از شر او راحت شوند. روزی چند ساعت؟ خدا میداند! ویژگی بارز تلویزیون چیست؟ سرگرمی، تصاویر جذاب کارتونی (تصاویری که ذهن کودک هنوز خوب نمیتواند حلاجی کند)، سکون (نشستن) به جای جست و خیز کودکانه، عادت به نشستن به جای حرکت، تبدیل تدریجی علاقهٔ او از ور رفتن با وسایل و بههمریختن اشیا به زلزدن به صفحهٔ تلویزیون، کمرنگشدن نقش تربیتی پدر و مادر. تلویزیون خلاقیت را از او میگیرد و به او عادت میدهد که سرگرمِ سرگرمی شود! آیا تلویزیون کارتون آموزنده و برنامهٔ آموزشی ندارد؟ چرا، اما چنددرصد برنامهها آموزنده است؟ چند درصد سریالها آموزنده است؟ جداً میگویم: از خودتان بپرسید از صبح تا شب چنددرصد برنامهها جنبهٔ آموزنده دارد؟ بیشترشان سرگرمی نیست؟
بسیاری از خانوادهها اصلاً عادت دارند از صبح تا شب تلویزیون را روشن نگه دارند، حتی موقع ناهار و شام! انگار حتماً باید صدایی در خانه باشد! انگار عادت مردم شده هر وقت بیحوصلهاند صاف بروند سراغ تلویزیون یا گوشی و این قدر این کانال و آن کانال بزنند تا برنامهای مورد پسند پیدا کنند. یا در شبکههای اجتماعی مدام بگردند و بگردند و ببیند کی چه نوشته است. چند ساعت؟ خیلی زیاد. خیلی!
خب، یعنی میگویی مردم نباید سرگرمی و تفریح داشته باشند؟ کی چنین حرفی زده؟! اولاً، چند ساعت سرگرمی؟ یک ساعت؟ یا پنج ساعت؟! ثانیاً، آیا تنها راه سرگرمی و تفریح تلویزیون و گوشی است؟! ثالثاً، از نظر اسلام، تفریحی مطلوب است که سبب غفلت انسان از هدف آفرینش او نشود. چند درصد سرگرمیهای تلویزیونی این ویژگی را دارند؟
حاشیه نرویم. کودک از ابتدا به سرگرمی کاذب عادت میکند. بعد هم پدر و مادر به او تبلتی میدهند و او سرگرم بازی کامپیوتری میشود که انتها ندارد. ساعتها و ساعتها. چنددرصد بازیهای کامپیوتری مفیدند؟ آیا بچهها فقط همان مفیدها را، آن هم در زمان محدود (مثلاً نیم ساعت)، بازی میکنند یا میروند درِ اتاقشان را میبندند و تا نیمهشب یا دیرتر از پای آن بلند نمیشوند؟
خب، حالا برویم سراغ محتوای برنامهها. کوچک و بزرگ هم ندارد! هم کودکان و هم بزرگسالان. کودکان در کارتون و برنامهٔ کودک چه میبینند؟ انواع و اقسام اسباببازیها، کودکان شیکپوش با لباسهای زیبا. همینها را هم از والدین خود میخواهند. بزرگسالان چه میبینند؟ یا فلان مسابقهٔ سرگرمی، یا اخبار، مسابقهٔ فوتبال، یا سریال، یا اگر اهل ماهواره باشند که بفرمایید شام و «سالومه اینا» و شوی فلان خواننده و رقص فلان رقاصه و لنگ و پاچهٔ فلان سلبریتی و هزار مزخرف دیگر. در سریالها چه میبینند؟ خانهٔ شیک، مبلمان لوکس، ماشین لوکس، آه و نالهٔ کاراکترها، حرفهای رکیک و نیمهرکیک (بعید میدانم کسی باشد و «شکر خوردی» و «زر نزن» و امثال آن را از تلویزیون یا فیلمهای سینمایی نشنیده باشد). در بسیاری از موارد، کودک هم کنار پدر و مادر همان برنامههایی را که آنها میبینند او هم میبیند. اگر جسد کودکی در یمن براثر بمباران سعودیها را در اخبار نشان دهند، کودک هم میبیند. اگر رقص ببینند، او هم میبیند. اگر در سریال «شکر خوردی» را بشنوند او هم میشنود و با لبخند یا خندهٔ پدر و مادر خیلی هم خوشش میآید. بگذارید کمتر درازگویی کنم: چه کودک و چه بزرگ، اولاً برنامهها را گزینششده نمیبینند. یعنی این طور نیست که فقط هر برنامهای را که مفید میدانند تماشا کنند، بلکه همهٔ برنامهها را در هم تماشا میکنند. خوب و بد! یا اگر سرشان توی گوشی است مدام از این صفحه به آن صفحه میپرند و این طور نیست که مطالب هدفمندی را دنبال کنند. ثانیاً، هیچ حد زمانی برای آن قائل نیستند. نمیگویند، مثلاً، روزی ۲ ساعت تلویزیون و یک ساعت گوشی. اگر حساب کنید، شاید سرجمع بیش از هفت ساعت مشغول گوشی و تلویزیوناند. این قدر معتاد آناند که اگر به هر دلیلی اینها از کار بیفتد (مثلاً برق یا اینترنت قطع شود) هیچ حرفی با سایر اعضای خانه ندارند. نه زن با شوهر و نه بچه با والدین. معتاد رسانهاند و اصلاً فراموش کردهاند که زمانی را به جای زل زدن به گوشی و تلویزیون میتوان به صحبت با سایر اعضا و حتی بازی با کودکان و حتی مطالعهٔ کتاب گذراند. چشمان نسل امروز مشحون از تصاویری است که از تلویزیون و گوشی خود دیدهاند و اکثر اینها نه به درد دنیایشان میخورد و نه آخرت! تنها اثر این تصاویر این است: اگر زندگی تو شبیه این تصاویر نباشد، از دنیا عقبی. اگر خانهات شیک نباشد، اگر لباست فلان نباشد، اگر ماشینت مدل پایین باشد، اگر اگر اگر ...
در بیرون از خانه هم که امروز «لوکس بودن» غالب شده است. از طرز لباش پوشیدن گرفته تا ریخت و قیافهٔ پاساژها و مغازهها. نسل امروز از صبح تا شب با تصاویری بمباران میشود که فقط عقل او را زائل میکند! این تصاویر با او کاری میکند که به جای تعریف «هدف» در زندگی خود مشغول «آرزو» شود. همهاش بگوید: ای کاش خانهمان این طوری بود. ای کاش ماشین ما بنز و بیامدبلیو بود. ای کاش میتوانستیم سفر اروپا و امریکا برویم. ای کاش، ای کاش، ای کاش. آرزوی محض، که خیلی از اینها یا نامعقول است یا دستنیافتنی، یا لااقل با وضعیتی که دارند «بلندپروازی».
خب، پس مردم چه کنند؟ خود را از همه چیز محروم کنند؟ خیر، فقط نگاه خود را کنترل کنند. چگونه؟ اولاً، فقط برنامههایی را که مفید تشخیص میدهند ببینند (با این پرسش که از دیدن این برنامه چه گیرم میآید)، ثانیاً محدودیت زمانی برای آن قائل شوند، ثالثاً جایگزین مناسب برای تفریح و سرگرمی خود پیدا کنند. سرگرمی فقط فلان سریال و مسابقهٔ تلویزیونی و چرخیدن در شبکههای اجتماعی نیست. ورزش و طبیعتگردی و قدمزدن بیرون خانه و حتی بازی با کودکان هر سرگرمی است. اگر در بیرون خانه هم با جلوههای «لوکس» مواجه شدند، چنانکه نگاه را از نامحرم فرومیگیرند، به جای خیرهشدن به جلوههای لوکس و آه و نالهکشیدن از حسرت نداشتن آنها نگاه خود را فروگیرند! انگار نه انگار که دیدهاند. چشمپوشی از دیدن ماشین و خانه و لباس لوکس سختتر از فروگرفتن نگاه از دختر خوشاندام دارای جاذبهٔ جنسی نیست!
حالا تکتک سؤالاتی را که در اول مطرح کردم پاسخ میدهم.
۱) چرا مردم از تفکر گریزاناند و بیشتر در پی سرگرمیاند؟
چون ذهنشان از اول کودکی به سرگرمی به جای تفکر عادت کرده. برایشان فکرکردن سخت است. جلوههای تصویری خلاقیت را از آنها گرفته است. چون سرگرمی راحتتر از فکرکردن است، طبعاً به آن گرایش دارند.
۲) چرا با اینکه سطح رفاه مردم امروز بهمراتب بهتر از سه دههٔ قبل است از زندگیشان بیشتر مینالند و احساس میکنند مردم در قدیم خوشتر بودهاند؟
چون در قدیم دیدگانشان به چیزهایی فراتر از تواناییشان عادت نکرده بود. نه سریالهای تلویزیونی آن موقع تجملگرا بود، نه مردم دنبال پیروی از مد روز ولو به قیمت بدهکارکردن خود بودند. فکر میکردند همان زندگی که دارند خوب است. ولی الان همهاش احساس عقبماندگی از بقیه دارند.
۳) چرا در شبکههای اجتماعی همواره روزمرهنویسی بیشتر مخاطب دارد تا مطالب جدی و مفید؟
چون روزمرگی نیازی به فشار بر قوای عقلانی ندارد. و قوای عقلانی به خاطر اعتیاد به دیدن تصاویر خلاقیت و تواناییاش کاسته شده است.
۴) چرا همیشه سلبریتیها (بازیگران، بازیکنان فوتبال، خوانندگان، ...) بیشتر طرفدار دارند تا دانشمندان (مثلاً، اگر از سیاستمداران که به اقتضای شغلشان مخاطبِ زیاد دارند بگذریم، پرطرفدارترین فرد در توییتر، که بهاصطلاح نخبگانیترین شبکهٔ اجتماعی است، جاستین ببِر است)؟
چون در رسانه همیشه اینها توی چشم بودهاند. مردم و بهخصوص کودکان ناخودآگاه نوعی عصمت برای تلویزیون قائلاند. فکر میکنند هر چه گفت درست است و هر که در تلویزیون میآید آدم حسابی است. سلبریتیها علاوه بر اینها خودشان هم معمولاً خوشقیافهاند که مزید بر علت میشود. درنتیجه بسیاری از مردم سلبریتیپرست میشوند و حتی اختیار عقلشان را به او میدهند. اگر بگوید به فلانی رأی دهید، رأی میدهند، و دیدیم که دادند!
۵) چرا سلبریتیها را اکثر مردم میشناسند و دانشمندان و فرهیختگان پس از مرگشان شناخته میشوند، آن هم نه در حد سلبریتیها؟ چرا مردم برای امضا گرفتن از گروه اول یا عکس گرفتن با آنان سر و دست میشکنند اما برای گروه دوم تره هم خرد نمیکنند؟
چون رسانه ارزش بیشتری برای سلبریتی قائل است.
۶) آیا فقط مشکلات اقتصادی سبب تأخیر در ازدواج شده؟ آیا نسل سه دههٔ قبل در اول ازدواج همگی شغل پایدار و خانه و ماشین داشتند؟!
خیر، دلیلش هم اینکه ساکنان شمال تهران هم که مشکل اقتصادی ندارند دیر (اگر نگوییم دیرتر) ازدواج میکنند. نسل قبل هم که کافی است از پدر و مادرتان بپرسید زندگیشان را چگونه آغاز کردند. کودک نسل قدیم که معتاد رسانه نبود، در کودکی خود حسابی بازی میکرد و هنگام رسیدن به نوجوانی به جای مشغولشدن به تلویزیون و گوشی و بازی کامپیوتری مجبور بود دنیای واقعی اطرافش را ببیند و با آن تعامل کند. از این رو، زودتر شاغل میشد و بهسبب تعامل سازنده با اجتماع زودتر به بلوغ فکری میرسید. از سوی دیگر، نسل امروز بهسبب دیدن جاذبههای جنسی از سنین پایینتر زودتر به بلوغ جنسی میرسد اما بهخاطر فروبردن سر خود در تلویزیون و بازی کامپیوتری و گوشی تعاملی با مردم ندارد و عقلش خیلی دیرتر بالغ میشود. به همین سبب است که بسیاری را میبینیم که بیست سال را رد کردهاند اما همچنان مثل بچهها فکر میکنند.
۷) چرا در میان کتابها رمان از همه بیشتر طرفدار دارد (بیآنکه منکر مفید بودن برخی از رمانها شویم، مشخص است که اکثرشان جنبهٔ سرگرمی دارند)، اما کتابهایی که نیازمند فشار به مغز برای درک و تحلیل موضوعی است کمطرفدار است؟
جواب این هم مشخص است. به همان دلیل که مردم به سریالهای سرگرمی تمایل بیشتر دارند تا برنامههای چالشبرانگیز و قلقلکدهندهٔ قوهٔ عاقله.
۸) چرا با اینکه میدانیم حرف مردم ضامن خوشبحتی نیست باز هم به ساز مردم میرقصیم و زندگی را برمبنای حرف آنان تنظیم میکنیم؟
چون چشم ما این طور به صفحهٔ دل ما حک کرده است. چشم ما لوکسزده است و دل ما هم لوکس میخواهد. مردم هم لوکسگرایند و ما هم باید به سازشان برقصیم.
به فرمودهٔ امیر مؤمنان، هر نگاهی که در آن عبرتگیری نباشد لهو است. اثر نگاه در اختیار انسان نیست بلکه خود نگاه است که در مهار انسان است. پس، مهار نگاه نباید فقط محدود به مناظر شهوانی باشد.
۱) غفلت: رسول خدا میفرماید از نگاه زیادی بپرهیزید که بذر هوس میپراکند و تولید غفلت میکند. امیر مؤمنان میفرماید آن گاه که دل به روی شهوت باز میشود، دل از دیدن عاقبت کور میشود. انسانِ غافل فراموش میکند کیست و آمدنش برای چه بوده است. پس، هر قدر تصاویری که انسان میبیند از هدف آفرینش او فاصله داشته باشد به همان میزان از تربیت فاصله میگیرد.
۲) مدیریت تمایلات: چون تصاویری که چشم روی لوح دل ترسیم میکند تمایلات آدمی را شکل میدهد، آن کس که همواره برنامههای تخیلی میبیند تمایلاتی خیالی پیدا میکند و آن کس که مدام به زرق و برق مینگرد تمایل به این نوع زندگی در او تقویت میشود. پس، اگر نگاه انسان مهار شود، تمایلات او هم مدیریت میشود.
۳) از بین رفتن آرامش: وقتی مدیریت عقل و خواستهها به دست چشم افتاد، یا آدمی در حسرت نداشتهها میسوزد و یا برای رسیدن به آن خواستهها خود را به زحمت میافکند و بدین ترتیب آرامش از او سلب میشود. و چون خواستهها تمامی ندارد، ناآرامی هم دائمی است.
۴) خارجشدن غریزه از مسیر تعیینشده: اگر نگاه مهار نشود، غریزهٔ جنسی از مسیر خود خارج میشود. این هم که اظهر من الشمس و بینیاز از توضیح است.
امیدوارم این مطلب به کارتان بیاید.