در پست نهم از علمخوانی در مورد ارسطو گفتن تقسیم! کردن علمها. امروز در ادامهی همون حرف میزنم.
من نمیدونم ارسطو واقعاً میدونست برای چی داره علوم رو تقسیم میکنه یا نه، ولی میدونم شواهد نشون میده که به تقسیمبندی ارادت خاصی داشته. کلا انگار ذهنش دوست داشته با تقسیمبندی به درک همه چیز برسه. بگذرم از حرف قبلیم که چیزی که کل داره تکتک اجزا و حتی تکتک اجزا کنار هم هم ندارن (دارم میرم تو حوزه گشتالت!)
این شیوه رو وقتی داشتم مجموعه آثار افلاطون رو میخوندم توی یکی دو رساله دیدم. یکی از اونها رساله مرد سیاسی بود و اون یکی هم سوفیست بود. اتفاقاً هم رسالههایی بود که شخص اصلیِ ماجرا فردی غریبه بود از شهری دیگه! البته روش اون تقسیمبندی هدفمندِ مفهوم بود برای پی بردن به معنای دقیقش و بعد پاسخ سوالش.
میخوام بگم این روش اون زمان توی یونان جزء روشهای بحث و فهم بوده ولی خب به این شکلی که ارسطو کل علوم رو تقسیم کرد و جداگونه گذاشت تو دستههای جدا نبوده.
در کل من هنوز میگم علوم درحیطه تخصصی خوبه و اصلاً باید جدا بشن. حتی برای درک و فهم هم باید جدا بشن. اما اگه هر علمی رو کاملاً جدا از علوم دیگه بخونیم علاوه بر اینکه از سود علمی که تخصصمون (حیطهی مطالعهمون یا هر چی) نیست دور میمونیم از علم تخصصی خودمون هم نمیتونیم به تمامی سود ببریم چون بخشی از سود تخصص ما وقتی از علم کلی جدا نشده خودشو نشون میده.
خیلی بحث سنگین شد... تمومش کنم بهتره