ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

105. جمهوری، کتاب هشتم، قسمت چهارم

کدام راه، کدام شکل؟
کدام راه، کدام شکل؟

بدون مقدمه در ادامه پست قبل:

چگونه از اُلیگارشی به دموکراسی می‌رسیم یا چگونه حکومت از قدرتمندانی بد به مردم منتقل می‌شود؟

به این عبارت سقراط دقت کنید:

«تحول اُلیگارشی به دموکراسی ناشی از این است که مردم برای کوشش خود در راه رسیدن به آنچه در حکومت اُلیگارشی برتر از همه چیز شمرده می‌شود، یعنی ثروت، حدی قائل نمی‌شوند.»

لُب کلام سقراط این است که چون زمامداران فقط در فکر مال‌اندوزی و درآوردن مال از دست مردم هستند در تربیت مالی افراد جامعه نمی‌کوشند و مردم در جامعه درگیر مشکلات مالی‌اند. حال یا گرفتار اسراف و ولخرجی‌اند یا تهیدست و فقیرند.

اگر یادتان باشد حکومت آرمانی سقراط بسیار بر تربیت تکیه دارد و این تربیت بر عهده زمامدارانِ جامعه است. حال با وضع موجود اوضاع تربیت به نظرتان چگونه است؟ زمامدار در حال ما‌ل‌اندوزی، فرزندش رها از تربیتِ درست در حال مصرف مالِ پدرش (یا مادرش) و مردم روز به روز فقیرتر!

بله! سقراط می‌گوید این دولت علیل است.

دولتی چنین علیل و ناتوان به راحتی و با اندک لغزشی تباه می‌شود. این تباهی اگر به وسیله دولتی دیگر (قدرتی دیگر مثل خودش) رخ ندهد به زودی به پشتیبانی مردم روی می‌دهد. یعنی یا دولت اُلیگارشی به زمامدارانی دیگر منتقل می‌شود یا حکومتی دموکراتیک به وجود می‌آيد.

اگر مردم همت کنند در چنین وضعی دموکراسی برقرار می‌شود.

حال بیایید ببینیم ویژگی‌های دموکراسی چیست؟

  • مردم آزادند. آزادی در عمل و در گفتار.
  • سلیقه‌های گوناگون وجود دارد. بدیهی است که آزادی در عمل و گفتار به مردم اجازه می‌دهد هر کدام به سلیقه خود زندگی خود را شکل دهند.
  • لگام‌گسیختگی وجود دارد.

در مورد لگام‌گسیختگی (که با نگاه من هم بسیار منطیق است) بیشتر باید بگویم:

در جامعه‌ی دموکرات هیچ‌کس مجبور به کاری نیست یعنی اگر فردی در سیاست بهترین است مجبور نیست وظیفه‌ای برعهده گیرد؛ از سویی دیگر کسی مجبور نیست به حکم دیگری گردن نهد. در واقع دفاع از میهن یا اطاعت از قانون یا هر اجبار دیگری در این جامعه وجود ندارد. حتی آموزش هم آزادانه در تربیت جوانان می‌کوشد بدون هیچ قید و بندی. در واقع در دموکراسی با جامعه‌ای آزاد،‌ دلپذیر، رنگارنگ و پر از مساوات روبرو هستیم، مساوات در بین همه، چه برابر باشند و چه نباشند.

نگاهی که بیان کردم اعتقاد سقراط است. من تا حدی با نظرش موافقم از این جهت که آزادی مطلق واقعاً همین معنا را می‌دهد یعنی هرگونه قانون و اجباری، آزادی مطلق را محدود را می‌کند. آزادی برای زندگیِ گروهیِ ما انسان‌ها به طور مطلق معنا ندارد بلکه همیشه لازم است در چهارچوب قانون و قراردادی جای گیرد تا بتوانیم کنار هم زندگی کنیم. حال اینکه این قانون بر چه اساسی باشد و چه کسانی آن را وضع کنند بحثی دیگر است.

از سویی دیگر مردم، مردمی که نه تنها یک نفر نیستند بلکه به راحتی از هر سخنور و حزب بادی! پیروی و حمایت می‌کنند، چگونه می‌توانند حاکمِ واحدِ یک کشور باشند؟ آیا واقعاً مجلس و پارلمان و نماینده می‌تواند حکومت مردمی برقرار کند؟ آیا خودمان را گول نمی‌زنیم؟ آیا اینگونه از اینجا مانده و از آنجا رانده نمی‌شویم؟ نه قدرت در دست یک عده شایسته است و نه قدرت در دست مردم؛ بلکه عده‌ای که نه شایستگی دارند و نه مردمی هستند قدرتمند می‌شوند. این نگاهِ فعلیِ من است. حال ممکن است درست باشد یا نادرست و ممکن است روزی دیگر نظری دیگر داشته باشم!


بعد از این نقد گذرا به دموکراسی برگردیم به سقراط و هدف اصلی این متن: چگونه یک فرد اُلیگارشی به یک دموکرات تبدیل می‌شود؟

مردی خسیس و صرفه‌جو (که گفتم ویژگی اصلی اُلیگارشی است) فرزندش را با همین حال و هوا تربیت می‌کند. این فرزند خواسته‌های خود را که نیازمند خرج و شاید ولخرجی است سرکوب می‌کند. در واقع او برخی میل‌ها را ضروری و برخی را غیرضروری می‌داند در نتیجه فقط برای امیال ضروری خود خرج می کند!

حال تصور کنید این فرزند کم‌کم وارد جامعه می‌شود و با مردم دیگر معاشر می‌شود. گفتیم که در اُلیگارشی طبقه توانگر و تهیدست به وجود آمده است یعنی عده‌ای بی‌رویه خرج می‌کنند و عده‌ای نمی‌توانند خرج کنند. این فرزند در برخورد با آنان که بی‌رویه خرج می‌کنند (گه قطعاً در جامعه به چشم می‌‌آیند) کم‌کم آن تمایلات سرکوب‌شده‌اش سر بر می‌آورند و اینگونه به تدریج نگاه پدر جای خود را به نگاه دوستان و خواسته‌های جوان می‌دهد. در چنین شرایطی جوان خواستار نوعی رهایی است و این رهایی چندان هم پشتوانه درستی ندارد.

در نگاه جدیدی که جوان به دست آورده است صفات بد را با لباس فاخر، زیبا می‌بیند: خودخواهی را بلندهمتی می‌نامد! بی‌بندوباری را آزادی می‌داند! زیاده‌روی در نگاهش بزرگ‌منشی است! و بی‌شرمی را مردانگی می‌بیند! (دوست دارم کمی به این تغییر نگاه و وضع امروز خودمان فکر کنید).

بنابراین جوانی که تا امروز به میل‌ها و هوسهایش قناعت آموخته بود حال در خدمت هوسهای غیرضروری خود درمی‌آید.

آخرین مطلبی که دوست دارم بیان کنم وضعی است که سقراط از این جوان بیان می‌کند. او می گوید این فرد هر روز در خدمت هوسی‌ است. روزی باده‌نوشی را از حد می‌گذراند و روزی فقط آب می‌نوشد. یک روز اهل ورزش و تناسب اندام است و روزی دیگر آن را بیهوده می‌داند. گاه مایل به دانش و فلسفه است و گاه دوستدار سیاست. گاه آرزو دارد مردی جنگی باشد و گاهِ دیگر به بازرگانان غبطه می‌خورد. خلاصه نه درونش نظمی دارد و نه زندگی‌اش تابع ضرورتی است و این در نگاهش آزادیِ دلپذیر است.

این فرد آشفته کمی مرا یاد خودم انداخت😶

پست بعدی: چگونه از دموکراسی به استبداد می‌رسیم یا چگونه حکومت از مردم به یک فرد مستبد منتقل می‌شود؟

فلسفهسیاستدموکراسیچالش تاریخ و ادبیات جهانتاریخ و ادبیات جهان
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید