این پست ادامه قسمت اول گرگیاس است...
رسیدیم به آنجا که قصد سخنوری مفتون کردن مردم است!
سقراط مثالی میزند و میگوید در زمینه تندرستی تنها مردمی به سخنوری بیش از پزشک اعتماد میکنند که نادانند! ?
من در حال حاضر در زمینه تندرستی فقط به مادرم اعتماد دارم و هیچیک از پزشکان را مورد اعتماد نمیدانم، سقراط جان! من در زمره کدام مردمانم؟!?
گرگیاس میگوید اگر شاگرد عدل و ظلم را نشناسد من به او آموزش میدهم. (عجب ادعایی! به نظر من اگر سخنوران زمان سقراط مثل پروتاگوراس و گرگیاس امروز بودند آموزشگاه توسعه فردی تاسیس میکردند?)
در ادامه، سقراط قصد دارد این حرف گرگیاس را بررسی کند. به شما یک تقلب برسانم که گرگیاس در جایی اشاره کرد که معلم چیزهایی را به شاگرد میآموزد- منظور از معلم خودش بود- ولی اگر شاگرد از آنها در مسیری نادرست استفاده کند گناه از طرف معلم نیست. حال اگر برویم در ذهن سقراط - به زعم من- سقراط قصد دارد بگوید اگر تو عدل را به شاگردانت بیاموزی و معلم خوبی باشی و شاگردت ظلم کند گناه از تو است... راست هم میگوید. با دانستن این تقلب پیش برویم.
سقراط میگوید کسی که فنی را بیاموزد عالم به آن میشود مثلاً با دانستن علم پزشکی پزشک میشوی پس با شناسایی عدالت عادل میشوی. گرگیاس هم تصدیق میکند
مجبورم بحثی را باز کنم:
شناختن یعنی چه؟ یعنی آنطور بشناسیم که به عمق آن پی ببریم؟ یعنی مثلاً جوری باشد که اگر من بخواهم به کسی ظلم کنم دانشم در مورد عدالت چنان عواقب آن ظلم را بر من روشن سازد که از آن دورم کند؟ اگر شناختن به معنای شناختن ساده ما باشد که نمیتواند از ظلم جلوگیری کند.
ممکن است فرض کنیم به شناخت رسیدهایم ولی نرسیده باشیم یعنی در واقع ندانیم که نمیدانیم، خب در این صورت اصلاً اصل اول صحبت به جا نیامده است ولی اگر واقعاً شخصی به شناخت، به همان معنای سادهای که ما به کار میبریم، رسیده باشد آیا نمیتواند ظلم کند؟ آیا کسانی را در تاریخ نمیشناسیم که با علم کامل به عملی که میکنند و با شناخت دقیق نیک و بد، بد را برگزیدهاند.
خلاصه گرگیاس و سقراط به این نتیجه میرسند که کسی که عدل را بشناسد عادل است و از عادل عمل خلاف عدل، یعنی ظلم، رخ نمیدهد.