این گالیله به نظرم خیلی بدجنس بوده😏
بعد از اتمام کتابش در پست قبل میخوام کمی از حسم در موردش بگم.
در پستی در مورد حسم از خوانش کتاب کوپرنیک نوشتم ولی اصلاً اون حس تا پایان کتاب گالیله با من همراه نبود! هر چقدر کتاب کوپرنیک جمع و جور و موضوعبندی شده و مختصر در عین کمال بود، کتاب گالیله بدون نظم فکری و پر از تکرار و پراکنده و در اواخر خستهکننده بود.
شکل مکالمهوار کتاب خیلی برام جذاب بود ولی رفتهرفته این شکل داشت به سخنرانی و گاهی هم به یارکشی تبدیل میشد!
گالیله چند تا بدجنسی کرده بود که با توجه به چیزهایی که از اخلاقش خونده بودم بهش میومد:
در مورد شیوهی استدلال کتاب هم من خیلی اذیت شدم چون گالیله رو نقطهی مقابل ارسطو میدیدم. آزمایشگر و نه منطقدان! ولی تماااااام کتاب با استدلالهای منطقی پیش رفت و البته گاهی و از حق نگذرم جاهای مهمی پای مشاهدات جدید رو وسط کشید ولی انقدر بر بحث منطقی استوار بود که نمیشه این قسمت رو نادیده گرفت.
همینجا باهاش خدافظی میکنم.
با توجه به لیست پست 62 در ادامه از هایزنبرگ احتمالاً اینجا خوابیده! مروری بر علم در قرن بیستم، می نویسم.