این پست ادامه پست قبل است...
در کتاب اول بحثی بر سر عدالت و برتری یا نابرتری! عدل بر ظلم شکل گرفت ولی نتیجهای اساسی گرفته نشد. کتاب اول را میتوان مقدمهای برای جمهوری دانست. مقدمهای که در آن:
در این پست نیز من قسمتهای جالب توجهم را مینویسم.
چیزهای خوب سه دستهاند:
از نظر سقراط عدالت در دسته دوم است و از نظر مردم در دسته سوم.
نگاه توده مردم در این کتاب به تفصیل بیان میشود که چرا ظلم خوب است و عدل خوب نیست. نگاه جالبی است و توصیفاتش نیز با واقعیت منطبق است زیرا واقعاً ظالم از رفاه زندگی، حداقل آسایشی که مربوط به قدرت و مال است، بهرهمند میگردد. توصیف کامل این نگاه از یافتن وجهه اجتماعی ظالم تا شکنجه شدن عادل خواندنی است که میتوانید بخوانیدش.
ایرادی بر آموزگاران وارد کردند که به شاگردان فقط از مزایای عدالت میگویند ولی هیچگاه خود عدل را نمیستایند. به راستی همینطور نیست؟
نه فقط آموزگاران، همه اغلب میگوییم شخص عادل محترم است، از فلان چیز بهرهمند یا از بهمان عقوبت دور است ولی نمیگوییم که خود عدل فارغ از مزایای اجتماعیِ بیرونی چه سودی برای خود فرد دارد، سودی درونی. به طور کلی عدل در ذات خود چه ویژگیهای قابل ستایشی دارد.
برای رسیدن به عدل تصمیم گرفتند جامعهای خیالی بسازند تا به تعریف عدل پی ببرند. فکر کردند اگر ماهیت عدالت در جامعه روشن شود شاید بتوانند به مقصود اصلی خود برسند.
در این حالت مردم میتوانند به راحتی زندگی کنند و بخورند و بنوشند و معاشرت کنند و روزگار بگذرانند. سقراط این جامعه و این مشاغل را کافی میداند ولی یارش در طلب جامعهای توانگر است با انواع تجملات. پس جامعه باید بزرگتر شود...
در جامعه توانگرتر صیاد و رقاص و شاعر و هنرمند و بسیاری افراد دیگر لازم است و چون طرز زندگی متفاوت خواهد شد به پزشک نیاز بیشتری خواهد بود و
یکی از روشها قصه است. داستانهایی که راست است باید گفته شود. قصهها باید شرایط داشته باشند:
ادامه این ماجرا بماند برای کتاب سوم...