ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

90. جمهوری، کتاب سوم، قسمت دوم

این پست ادامه مطلب قبلی است...

در تصور یک جامعه خیالی و شاید آرمانی رسیده بودیم به نیاز جامعه به پزشکان کارآزموده و قاضیان درست.

و اینک ادامه خیالپردازی!

پزشک کارآزموده و قاضی خوب کیست؟

سقراط را که دیگر می‌شناسید به محض اینکه از مفهومی سخن برود او در پی تعریف آن برمی‌آید.

من بسیار این اخلاق را می‌پسندم چون اگر آن مفهوم ناشناخته باشد متوجه می‌شویم که درست نمیشناسیمش و اگر هم شناسایی‌های متفاوتی بین دو یا چند نفر وجود داشته باشد به هماهنگی می‌رسند در واقع زبانی مشترک و منطبق با تصورات ذهنی خود برای بحث می‌یابند. اگر هم مفهومی شناخته شده باشد و فهم یکسانی در ذهنها باشد مرور می‌شود.

پس سقراط پزشک کارآزموده و قاضی خوب را با ویژگی‌هایی که لازم می‌داند مشخص می‌کند:

  • پزشک کارآزموده باید با اصول پزشکی آشنا باشد، با بیماران مختلف سر و کار داشته باشد و خود علاوه بر داشتن مزاجی سالم به همه بیماری‌ها دچار شده باشد!!!
  • قاضی خوب باید با اصول داوری آشنا باشد ولی از خطاکاران و روح‌های بیمار دور باشد و خود نیز به هیچ بیماری روحی و خطا دچار نباشد!!!

خب من که با هردوی این موارد به شدت مخالفم!

درست است که اگر پزشک مثلاً سرماخورده باشد حس یک سرماخورده را بهتر درک می‌کند ولی آیا این درک نیاز است؟ از طرفی در حال حاضر اگر پزشک بخواهد به همه بیماری‌ها دچار شود هیچگاه برای درمان زنده نخواهد ماند چون گاهی یک بیماری برای خسته و درمانده کردن فرد کافیست! حتی اگر بیماری‌ها ساده بود و ممکن بود یکنفر همه بیماری‌ها را تجربه کند به نظر من هیچ لزومی نداشت. شاید هم منظور سقراط را درست درنیافته‌ام. نمی‌دانم!

در مورد قاضی خوب هم به نظر من اول اینکه شخص بی‌خطا اگر نگویم نایاب است می‌توان گفت کمیاب است و اگر قاضیِ خطانکرده یافتیم تازه باید او را ایزوله نگه داریم که هیچگاه با خطاکاران برخورد نکند. شدنی است؟ به نظر من این نگاه سقراط از همان اعتقادی ناشی می‌شود که داوری و اجرای حکم قاضی را برابر با پاکی روح می‌داند. در کل نگاهی که سقراط به داوری دارد این مفهوم را در جایگاهی بسیار بالاتر از تصور و اعتقاد من قرار می‌دهد. در واقع داور را پزشک روح می‌داند که جایگاهی والاست!

به نظر من چنین پزشک و داوری نخواهد بود مگر در همان خیال!

از تعریف قاضی و پزشک که بگذریم می‌رسیم به قانونی عجیب و وحشتناک!

قانون: "پزشک و قاضی باید در اندیشه مردمانی باشند که از حیث تن و روح سالمند. کسانی را که تنی علیل و ناتوان دارند باید به حال خود بگذارند تا بمیرند و آنان را که روحی فاسد و پلید دارند باید بکشند."

این چه قانونی است؟

باشد! من می‌پذیرم که در جامعه خیالی می‌شود همه را سالم خواست چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی و حتی می‌پذیرم در خیال خود کسانی را که این ویژگی‌ها را ندارند شایسته مرگ بدانند. ولی معیار این تشخیص چیست؟ به خصوص معیار بیماران روحی!

در جامعه امروزِ ما فردِ سالمِ کامل کیست؟ آیا داریم چنین کسی را؟ یکی عینک می‌زند، یکی کمر درد دارد، یکی پوستش تحریک‌پذیر است، یکی کف پایش صاف است و چه بسیار از این ضعف‌های کوچک که همه داریم. تازه این جسم است روح را که نگویم. می‌گذرم از دانشمندانی که مشکلات شدید جسمی یا روحی داشتند با این حال مخترع و کاشف و جلوبرنده علم بودند!

من واقعاً نمی‌دانم این چه قانونی است؟!

از این موضوع بگذرم و بروم سراغ مطلب بعدی. در ادامه سوالی که پیش می‌آید این است که در جمع سپاهیان چه کسی باید رهبر باشد؟

رهبر پاسداران کیست؟

سقراط معتقد است همانطور که تربیت را باید از کودکی آغاز کرد رهبر را نیز باید از کودکی تحت نظر داشت یعنی معیارهای رهبر را تعیین کرده و از کودکی فرزندان جامعه را زیر نظر گرفت هر که همه معیارها را از کودکی تا بزرگسالی داشت رهبر خواهد بود.

معیارها:

  • اول باید دید چه کسانی عقیده خود را بهتر از دیگران ‌می‌توانند حفظ کنند یعنی عقیده خود را فراموش نمی‌کنند.
  • دوم باید آنان را به سختی انداخت تا مشخص شود در نبرد و مبارزه چگونه‌اند، نباید عقیده آنان در اثر سختی از دست برود.
  • سوم باید در برابر عوامل فریبنده قرار داده شوند و نباید فریب خورده عقیده خود را تغییر دهند.

کسی که در کودکی و جوانی و مردی این معیارها را داشت رهبر است.

در ادامه مطلبی بسیار عجیب بیان می‌شود که از نظر من این مطلب دستمایه نقدی است بر بسیاری از ایدئولوژی‌ها، عقاید و ادیان! این مطلب بماند برای پست بعد.

جامعهافلاطونفلسفه
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید