این پست ادامه مطلب قبلی است...
در تصور یک جامعه خیالی و شاید آرمانی رسیده بودیم به نیاز جامعه به پزشکان کارآزموده و قاضیان درست.
و اینک ادامه خیالپردازی!
پزشک کارآزموده و قاضی خوب کیست؟
سقراط را که دیگر میشناسید به محض اینکه از مفهومی سخن برود او در پی تعریف آن برمیآید.
من بسیار این اخلاق را میپسندم چون اگر آن مفهوم ناشناخته باشد متوجه میشویم که درست نمیشناسیمش و اگر هم شناساییهای متفاوتی بین دو یا چند نفر وجود داشته باشد به هماهنگی میرسند در واقع زبانی مشترک و منطبق با تصورات ذهنی خود برای بحث مییابند. اگر هم مفهومی شناخته شده باشد و فهم یکسانی در ذهنها باشد مرور میشود.
پس سقراط پزشک کارآزموده و قاضی خوب را با ویژگیهایی که لازم میداند مشخص میکند:
درست است که اگر پزشک مثلاً سرماخورده باشد حس یک سرماخورده را بهتر درک میکند ولی آیا این درک نیاز است؟ از طرفی در حال حاضر اگر پزشک بخواهد به همه بیماریها دچار شود هیچگاه برای درمان زنده نخواهد ماند چون گاهی یک بیماری برای خسته و درمانده کردن فرد کافیست! حتی اگر بیماریها ساده بود و ممکن بود یکنفر همه بیماریها را تجربه کند به نظر من هیچ لزومی نداشت. شاید هم منظور سقراط را درست درنیافتهام. نمیدانم!
در مورد قاضی خوب هم به نظر من اول اینکه شخص بیخطا اگر نگویم نایاب است میتوان گفت کمیاب است و اگر قاضیِ خطانکرده یافتیم تازه باید او را ایزوله نگه داریم که هیچگاه با خطاکاران برخورد نکند. شدنی است؟ به نظر من این نگاه سقراط از همان اعتقادی ناشی میشود که داوری و اجرای حکم قاضی را برابر با پاکی روح میداند. در کل نگاهی که سقراط به داوری دارد این مفهوم را در جایگاهی بسیار بالاتر از تصور و اعتقاد من قرار میدهد. در واقع داور را پزشک روح میداند که جایگاهی والاست!
از تعریف قاضی و پزشک که بگذریم میرسیم به قانونی عجیب و وحشتناک!
این چه قانونی است؟
باشد! من میپذیرم که در جامعه خیالی میشود همه را سالم خواست چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی و حتی میپذیرم در خیال خود کسانی را که این ویژگیها را ندارند شایسته مرگ بدانند. ولی معیار این تشخیص چیست؟ به خصوص معیار بیماران روحی!
در جامعه امروزِ ما فردِ سالمِ کامل کیست؟ آیا داریم چنین کسی را؟ یکی عینک میزند، یکی کمر درد دارد، یکی پوستش تحریکپذیر است، یکی کف پایش صاف است و چه بسیار از این ضعفهای کوچک که همه داریم. تازه این جسم است روح را که نگویم. میگذرم از دانشمندانی که مشکلات شدید جسمی یا روحی داشتند با این حال مخترع و کاشف و جلوبرنده علم بودند!
من واقعاً نمیدانم این چه قانونی است؟!
از این موضوع بگذرم و بروم سراغ مطلب بعدی. در ادامه سوالی که پیش میآید این است که در جمع سپاهیان چه کسی باید رهبر باشد؟
رهبر پاسداران کیست؟
سقراط معتقد است همانطور که تربیت را باید از کودکی آغاز کرد رهبر را نیز باید از کودکی تحت نظر داشت یعنی معیارهای رهبر را تعیین کرده و از کودکی فرزندان جامعه را زیر نظر گرفت هر که همه معیارها را از کودکی تا بزرگسالی داشت رهبر خواهد بود.
معیارها:
در ادامه مطلبی بسیار عجیب بیان میشود که از نظر من این مطلب دستمایه نقدی است بر بسیاری از ایدئولوژیها، عقاید و ادیان! این مطلب بماند برای پست بعد.