همچنان با کتاب سوم از دهگانه جمهوری هستم پس این پست هم ادامه پست قبلی است...
در قسمت قبل بعد از اینکه شرایط رهبر گروه پاسداران (این رهبر را زمامدار نامید) تعیین شد سقراط به نکته عجیبی اشاره میکند. این نکته آنقدر برای من جای فکر دارد که در این پست فقط به همین یک نکته میپردازم.
در کتاب جمهور چند بار اشاره میشود که گاهی دروغی لازم است که به عنوان درمان یا دارو یا عصاره حیات جامعه ضروری است. حال میخواهد دروغ لازم برای جامعهای که در خیال ساخته است را بیان کند!
باید به آنها باوراند که"
متن کتاب به صراحت بیان میکند که نسل فعلی را نمیتوان متقاعد کرد ولی نسلهای آینده را میتوان.
آیا واقعاً همه نگاهها و عقایدی که میشناسیم و اغلب از همین داستانها در خود دارند (چه آسمانی چه زمینی) به همین ترتیب و با همین هدف داستانی دروغین سر هم کردهاند تا باورمان جوری شکل بگیرد که میخواهند؟
آیا این سطحبندی ذاتی حقیقی است؟
بیش از همه چیز آنچه آزارم میداد این بود که گویی مردمان حق انتخابی ندارند و شکل زندگی و حتی آرمان و باورشان برنامهریزی شده است در حالیکه خود میپندارند انتخاب کردهاند و برای آرمان والایی مبارزه میکنند!
این پست کوتاه است ولی نیاز به فکر کردن دارد...