ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

96. جمهوری، کتاب ششم، قسمت اول

نگاه خوبی که خنجر شد در دست دیوانه نباید باشد!
نگاه خوبی که خنجر شد در دست دیوانه نباید باشد!


در انتهای مطلب قبلی رسیدیم به اینکه شاه باید فیلسوف باشد، حال باید بگوییم چرا؟

سقراط در کتاب ششم کمی در این مورد صحبت می‌کند البته من آنطور که باید قانع نشدم!

افلاطون از زبان سقراط می‌گوید:

  • رهبران جامعه باید از قوانین پاسداری کنند.
  • برای این منظور باید حقیقت چیزها را بدانند.
  • چه کسانی عاشقان حقیقت و شناخت راستین هستند؟ فیلسوفان.
  • پس فیلسوفان باید رهبران جامعه باشند.

در ادامه با توضیحاتی کوتاه ویژگی‌های فیلسوف راستین را می‌شمارد:

  1. عاشق شناختن آن هستی یگانه و ابدی است(حقیقت‌یابی)؛
  2. نه فریب می‌دهد و نه فریب می‌خورد(دوری از دروغ)؛
  3. معتدل و خویشتن‌دار است؛
  4. فرومایه نیست؛
  5. با مردم مهربان و درستکار است؛
  6. در آموختن چابک است؛
  7. فراموشکار نیست؛
  8. خواهان تناسب و زیبایی است.

جالب این است که بعد از این صفت‌شماری می‎گوید ولی در واقع بیشتر کسانی که خود را وقف فلسفه کرده‌اند فاسد و بیکاره‌اند و در واقع شباهتی بین آنچه در جامعه دیده می‌شود و این تعاریف وجود ندارد!

در توضیح این موضوع سقراط مثالی می‌آورد از کشتی و دریانوردانی که نه ناخدای درستی دارند و نه هیچ‌کدام از ناخدایی سررشته‌ای دارند، مثالش طولانی است، آنچه من از این مثال دریافتم این است که سقراط معتقد است وقتی در جامعه فیلسوف راستین نیست هر کسی می‌تواند تظاهر به فلسفه‌ورزی کند و عده‌ای را نیز با خود همراه سازد. در صورتی‌که فاصله او با فیلسوف راستین زیاد است.

با این مثال وضع جامعه را توصیف می‌کند که یعنی اگر امروز در جامعه فیلسوفان را بیکاره و فاسد می‌بینی بدان جهت است که فیلسوف راستینی نداریم و همه متظاهرند! که باعث بدنامی فلسفه هم می‌شوند.

در ادامه سقراط قصد دارد بگوید چرا افرادی که وقت خود را صرف فلسفه می‌کنند به فساد می‌گرایند؟ و نیز چرا کسانی که از استعدادهای فیلسوف شدن بی‌بهره‌اند تظاهر به فلسفه‌ورزی می‌کنند؟


در پست بعد به پاسخ این سوالها می‌پردازم. اینک می‌خواهم نظرم را در مورد نگاه سقراط بگویم:

سقراط می‌گوید در جامعه فیلسوف راستین نیست و هر کسی می‌تواند تظاهر به فلسفه‌ورزی کند و عده‌ای را نیز با خود همراه سازد. در صورتی‌که فاصله او با فیلسوف راستین زیاد است.

من قبول دارم که همیشه راستین‌ها کمیابند، در هر زمینه‌ای، ولی نمی‌توانم بپذیرم که یک ایدئولوژی مطرح شود و روی کاغذ زیبا و آرمانی و "چه خوشتر از این" باشد ولی در عمل لنگ بزند و این لنگش را بیندازد بر گردن نبود فرد مناسب برای اجرا!

ببینید ما در همین دنیا زندگی می‌کنیم با همین انسانها و همین کمبودها پس نگاه و برنامه‌ای ارجح است که قابل اجراترین باشد، یعنی در کنار شرایط مناسب در برنامه‌ریزی در اجرا هم به درصد بالایی از اهدافش برسد.

با این توضیحات می‌خواهم بگویم اگر یک دین، یک جهان‌بینی، یک ایدئولوژی و یک برنامه روی کاغذ و در بیان خوب و زیباست ولی در عمل نه تنها به هدف نمی‌رسد بلکه آلت دست مردمان می‌شود و فاجعه به بار می‌آورد؛ نبودش از بودنش بهتر است.

برنامه‌‌ای که آنگونه که باید اجرا نمی‌شود و تنها چنان خنجر در دست مجنون است سودش چیست؟ مانند این است که قوانین فیزیکی را در خلا و در شرایط به شدت کنترل شده آزمایشگاهی کشف و اثبات کنیم و بعد بگوییم در جهان واقع نمی‌توان از این قوانین استفاده کرد چون که شرایط راستین! وجود ندارد! چنین علمی مفتش گران است.

مدتهاست که این نگاه را دارم و هنوز نتوانسته‌ام سودی جمعی برای چنین برنامه‌هایی بیابم! نازیسم و داعش برای من نمونه‌هایی از همین دسته‌اند.

در پست بعد ادامه صحبتهای سقراط را خواهم گفت.


فلسفهافلاطونافراطتاریخ و ادبیات جهانچالش تاریخ و ادبیات جهان
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید