ویرگول
ورودثبت نام
ساحل مرتضوی
ساحل مرتضوی
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

98. جمهوری، کتاب هفتم، قسمت اول

سایه و حقیقت
سایه و حقیقت


همچنان در حال خواندن کتاب جمهور هستم و در ادامه‌ی پست‌های قبلی رسیده‌ام به کتابهای جذابترِ این مجموعه😊

کتاب هفتم با تمثیل معروف غار افلاطون آغاز می‌گردد. بسیاری از افراد، افلاطون را با این مثال شناخته‌اند. برویم که ببینیم این غار چیست و کجاست؟

سقراط می‌گوید برای بیان تأثیر تربیت بر مردمان قصد دارد مثالی بزند ولی در واقع می‌توان گفت افلاطون که نویسنده این کتاب است این مثال را برای انتقاد از وضع موجود در یونان زده است، ابتدا تمثیل را بیان کنم...

  • فرض کنید غاری وجود دارد در زیرزمین (غار زیر زمین هم میشه باشه!؟)
  • در این غار مردمانی به بند کشیده شده‌اند.
  • روی این مردمان به دیوار غار است و پشتشان به ورودی غار.
  • این مردمان از کودکی در همین غار و در همین حال بوده‌اند! (تخیل افلاطون اینجا خیلی رشدنایافته بود😁)
  • این مردمانِ بیچاره به گونه‌ای بسته شده‌اند که نه می‌توانند حرکت کنند و نه گردن خود را بچرخانند (چه وضعی دارن!)
  • در بیرون از غار در فاصله‌ای دور، آتشی روشن است!
  • بین آن آتش و ورودی غار راهی طولانی است و دیواری در این میان است به طوری که...
  • افراد و چیزهایی که در آن طرف دیوار حرکت می‌کنند به صورت سایه روی دیوار غار نمایان می‌شوند.
این توصیف ابتدایی غار. به نظر شما منظور سقراط چیست؟
غار افلاطون
غار افلاطون


به نظر او ما در این دنیا همان مردمانیم در آن غار و آن آتش و آن چیزهایی که سایه‌‌ی آنها روی دیوار غار می‌افتد حقیقت است. در واقع ما زندانیان تاریکی هستیم و جز سایه چیزی نمی‌بینیم.

حالا ادامه تمثیل را بخوانید:

  • فرض کنید که زنجیر یکی باز شود و مجبور شود به بیرون از غار برود (از دلیلش بگذرید، فرض کنید).
  • در ابتدای ورودش به روشنی چشمانش به شدت اذیت می‌شود و نمی‌تواند درست ببیند.
  • در این حالت اگر به او بگویند چیزهایی که در غار دیده بودی سایه بود و اینها واقعی هستند او سرگردان خواهد شد.
  • در ابتدا به دلیل حیرت و دردی که نور به چشمش وارد می‌کند قصد بازگشت به غار و تاریکی را خواهد داشت.
  • اگر او را به زور و سرعت به سمت روشنی ببرند به شدت مقاومت خواهد کرد پس باید به تدریج به سمت روشنی برود تا چشمش کم‌کم عادت کند.
  • اول در آب چیزها را می‌بیند، بعد خود چیزها را می‌بیند، در قدم سوم آسمان شب را می‌بیند و در قدم بعد تازه می‌تواند خورشید را ببیند. (دقت کنید که خورشید در نگاه سقراط نماد چیست! جمله انتهای این پست را بخوانید)
باز توقفی کنیم. این فرد از نگاه سقراط کسی است که ایده خوب را درک کرده است و فیلسوف راستین است که از تاریکی رها شده است و گویا از نگاه افلاطون این شخص سقراط است که در جمع به تاریکی نشسته‌ی یونان به درک روشنایی رسیده است.

در ادامه به اوج تمثیل از نگاه من می‌رسیم:

  • حال این فیلسوف قصه‌ی ما به یاد یارانِ در غارش میفتد.
  • اگر به زندان برگردد به خاطر آمدن از روشنایی به تاریکی چشمانش مجدد آزار خواهد دید.
  • دیگر زندانیان تصور می‌کنند چشمان او به سبب بیرون از غار بودن فاسد شده است! پس بیرون رفتن از غار را ابلهانه می‌‌پندارند.

توجه دارید؟ فرد رهاشده برای کمک به یارانش می‌آید ولی او را تباه‌شده می‌پندارند و به جای درس گرفتن از او عبرت می‌گیرند!

سقراط می‌گوید غار همان عالم دیدنی‌هاست و بیرون شدن از غار صعود آدم به عالم شناسایی‌هاست.

پس تعجب ندارد کسی که از غار بیرون رفته باشد به امور درون غار بی‌توجه باشد و آنها را بی‌ارزش بداند.

این مثال باشد تا در پست بعد از ارتباط آن با تربیت بنویسم.



فلسفهافلاطونغارچالش تاریخ و ادبیات جهانتاریخ و ادبیات جهان
هر چیزی که شوق نوشتن رو در من ایجاد کنه میاد اینجا بلکه برای یک نفر دیگه هم جذاب باشه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید