دو دلم میان آب و آتش!
و چه آتش هایی که از آب های گوارا هم گوارا ترند!
خیالم میگوید از عشق بنویسم...
عشقی که اکثرمان گلش را در باغ خیال پرورش میدهیم؟
نه!
حقیقتش یکتا تجربه ام از این عشق، به قدر نگاه نیم دوختهی همراه با خجالت و بحثی جدی، و البته پاک، بود که تعصب آن را برید.
البته نمیدانم احساس واقعی بود یا نبود!
پس بگذارید زخم آن تعصب باز بماند...
آخر میدانید؟
من از چسب زخم حرف هایم برای زخم روحم استفاده میکنم...
شما را دیگر نمیدانم از چه چیزی استفاده میکنید.
ولی من هنوز امیدی به باقی کوک زدن های آن نگاه با سوزن عشق دارم. امید درمان این زخم با وصال، خودش امید میآفریند برای وصال! (وصال ها را ریختم تو امید ها!)
چقدر حرف!
گاهی آنقدر حرف میزنم که افراد از دستم فراری میشوند و به قول افسر های پلیس از صحنه متواری میشوند...
کاش مثلا میگفتند: طاها جان لطفا زر نزن! یا حتی خیلی بد تر
ولی ترک مبحث و پیچاندن کلاف سخن ، قهوهی قجری است...
یا اگر خودمانی تر بگویم، این کار یک جورهایی قاتل احساس من است.
خوب گاهی هم خود نمیدانیم اما قاتل خیلی از احساس هاییم...
از حق نگذریم این یکی شاید به اندازه چهل و الاغ برابر کشته های جنگ های جهانی، آدم نفله کرده!
البته برای من این حس(همین عشق کوفتی) نسبی است...
مثلا اگر شما پاستوریزه اید (عذر میخواهم) شاید با یک نگاه عاشق شوید
اما بعضی ها پوست کلفت تشریف دارند
نگاه برایشان کفایت نمیکند و به مدارک بیشتری برای اثبات عشق به خودشان نیاز دارند و تا فلان جا و بهمان جا هم پیش میروند
برخی نیز ندیده عاشق اند! جدی میگویم
همین کتاب ویرگول خودمان را ورق بزنید خواهید دید!
من خودم هیچوقت خانم نوشتن را نمیبینم، اما آثارش را حس میکنم و عاشقش هستم
خلاصه اگر جدا عاشقید، یک جوری حکایت دو لعل چسبیده به هم را با عشقتان تجربه خواهید کرد!(البته نه دقیقا آن طوری که فکر میکنید!)
مثلا در فامیلمان یک نفر هست که از دوران خردسالی اش با خر شِرِک از سرزمین های دور دور، خیلی چفت است و همواره (خیلی زیادی) هم حسش میکند. اما هیچگاه به آن نمیرسد!
ولی خودمانیم ها همین دو لعل چفت هم مگر چه چیزی دارد؟ بعضی چیز های خیلی بیهوده اند و پر معنی!
ما که با عشقمان (خانم نوشتن) فعلا در همان مرحله ی کوک زدن های نگاهیم (گفتم نمیبینیمش ولی نگاه که همیشه دیدن آنطوری نیست!)
شما را نمیدانم در چه مرحله اید...
امیدوارم تهش حداقل به این شعر از حافظ برسید(بگذریم که حافظ بعد از این بیت خودش به کجا رسید؟ )
مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ
که دستِ زهد فروشان خطاست بوسیدن
بعضی چیزا مثل عشق و زندگی یک مسیر بی نهایتن، مسیری که خودش مهمه نه پمپ بنزیناش!
در آخر باید بگویم که :