بیش از ده سال از تجربههای مختلف مدیریتیام گذشته بود و در پس مطالعات و تجربیاتم در حوزهی مدیریت سوالی جدی در ذهنم مرا مدام به چالش میکشید. تعمیم پذیری تجارب مدیریتی در شرایط مختلف و پذیرش نسخههای تجویزی کتابها یا موردکاویها برای مدیران همواره برایم غیرقابل قبول بوده است و نمیدانستم چگونه مدیران صرفا با تکیه بر اینگونه مستندات، سازمان یا کسبوکارشان را راهبری میکنند. قطعا همانگونه که خواندن تاریخ در عبرت آموزی و مدلسازی شرایط مفید است، آشنایی با داستانهای مدیریتی کمک حال مدیران است و مدلهایی که برای تحلیل امور و وضعیت ساخته شدهاند و نیز ابزارهای مختلف تصمیم سازی و تصمیمگیری نقشی ارزشمند در رسیدن به تصمیم، برای مدیران ایفا میکنند. اما مشکل اصلی هنگامی بروز میکند که مدیران شرایط واقعی حوزهی مدیریت خود را در رسیدن به راه حل کم اهمیت میانگارند و چنان بر ابزارها و دستورالعملها تکیه میکنند که گویی با حل یک مسالهی ریاضی مواجهند.
این معضل را بیش از همه در مدیران کم تجربهی امبیای خواندهای مشاهده میکردم که برای هر مسالهی سازمانی، راهحلی بدیع در کیسه داشتند و با استناد بر منابع و موردکاویهای هاروارد، وارتون یا استنفورد سریعا پاسخی به سوالات سازمان میدادند.
همان ایام با کتابی مواجه شدم با عنوان Managers, Not MBAs که به قلم هنری مینتزبرگ نگاشته شده بود و به همین مشکل به صورت خاص پرداخته بود. وی باور دارد که به جای تمرکز بر آموزشهای مدیریتی به جوانان کم تجربه در دورههای امبیای بهتر است به رشد و توسعهی مدیران بپردازیم. نظرات جسورانه و متفاوت وی در حوزهی مدیریت و تاختن وی به همتایانش در مدارس کسبوکاری، وجههی متفاوتی از وی در ذهنم ترسیم کرد.
جایگاه متمایز این استاد کانادایی آنگاه برایم پررنگتر شد که او را صرفا یک منتقد خارج از حوزهی مدیریت نیافتم، بلکه او استادی است که علیرغم اشراف تام و تمامش به حوزههای مختلف علوم مدیریت و علیالخصوص مدیریت استراتژیک، با نظریات متفاوتش به نقد نظریات دیگران میپردازد و دیدگاههایش واقعگرایانه، بر اساس پذیرش ابهام و تغییر در سازمان و با تاکید بسیار به مدیریت سازمان بر مبنای واقعیات، و نه ذهنیات، است. فهم متفاوت مینتزبرگ از سازمان، جامعه، زمان و انسان باعث شده که مطالبش، که بعضا در داستانها و استعارهها جای گرفتهاند، برایم دلنشین و برانگیزانندهی تفکر باشند.
چند ماه پیش کتاب جدیدی از ایشان با عنوان: قصههای شب برای مدیران را دیدم. وی در آن کتاب از مدیران دعوت کرده بود تا در پایان روزی پرهیاهو و شلوغ، هر شب یک فصل کوتاه از کتاب را به منظور تعمقی بیشتر در امور مدیریتی بخوانند. خوشبختانه این کتاب را نیز بسیار مفید یافتم و همچون گذشته بیش از آنکه به سوالاتم در خصوص سازمان تحت مدیریتم پاسخی داده باشد، سوالات و چراهای بیشتری را در ذهنم برانگیخت. کتاب در فصل اول با جملهای از ماتسوشیتا، بنیانگذار پاناسونیک آغاز میشود که وظیفهی مدیران را در کارهای بزرگ و ایضا توجه به جزییات در سازمانش میداند و امور متوسط را قابل واگذاری به دیگران میداند و به تبع آن در طی فصل به این مهم میپردازد که مدیر باید در فضای واقعی کسب و کارش بوده و مداوم در جریان امور سازمان خود باشد و چه بسا جزییات به ظاهر کم اهمیتی که به دلیل بی توجهی مدیر، کیان کسب و کار وی را تهدید میکنند. او باور دارد که مدیر کسی است که گرچه در محاصرهی عوامل محدود کنندهی بسیاری قرار دارد اما به واسطهی اشرافش به موقعیتها، و نه برداشت کلیاش از اوضاع، همچنان سعی میکند اوضاع را کنترل کند.
در این نوشته صرفا قصد دارم که شما را به شناخت بیشتر مینتزبرگ و دیدگاههایش راغب کنم و قاعدتا بنا ندارم که به بازگویی مطالب کتاب فوقالذکر بپردازم اما دوست دارم دو مطلب از مطالب جذاب این کتاب را اشارهوار بازگو کنم:
۱- سازمانها هنگامی میتوانند به ماموریتهای خود به صورت موثر بپردازند که سازمان واجد روح باشد و این روح سازمانی در تمامی اجزا و همکارانش چنان رسوخ کرده باشد که هرآنچه در سازمان رخ میدهد و تمامی اقدامات افراد، بدون هرگونه نمایش ریاکارانه و فارغ از موقعیتهای تمرین شده و در شرایط بداهه، دنبال کنندهی ماموریتهای نهادینهشدهی سازمان باشد و مدیران قادرند به سادگی سازمان را بیروح کنند. توجه به مدیریت پول، بدون توجه به محصولات، خدمات و مشتریان یکی از گامهای بیروح کردن سازمان است.
۲- مینتزبرگ از مدیران میخواهد که سازمانشان را به صورت (گاو) سازماندهی کنند و در تبیین این نظریه چنین میگوید که اعضای بدن گاو واقعی نمیدانند که بخشهایی مجزا از هم هستند و کاملا هماهنگ با یکدیگر کار میکنند. هیچ بخشی به دیگری تفاخر نمیکند و برای اثبات مهمتر بودن خود، حرکت و عملکرد بخش دیگری را به عنوان پیشنیاز طلب نمیکند و همهی آنها به طور طبیعی هماهنگ با هم و به صورت یک کل واحد عمل میکنند. رفتار بخشها با همدیگر همکارانه است و نمودار سازمانی و جایگاه هر یک از اعضا و امعا و احشای گاو نیست که باعث به حرکت افتادن گاو، کارکرد وجودی او و استمرار فعالیتش میشود و این موضوعی است که در اکثر سازمانها به چشم نمیخورد.
هرچند که لزوما تمامی مطالب کتاب را تایید نمیکنم و با آنها موافقت ندارم اما مطالعه و تفکر در خصوص مطالبش را توصیه میکنم و امیدوارم شما نیز همچون من از مطالعهی این کتاب لذت ببرید.