چه حکایتیه؟ تا دست برنداری نصیبی نداری.
حالا که دلم نمی لرزه به صداش، به وجودش پر نمی کشم، بی تاب دیدنش نیستم، اومدنش چه لطفی داره خدا؟
همین چند روز قبل به فروشنده دست فروش میدون هفت تیر گفتم بازم اومدم خرید کنم. آخه اونی که خریدم رو هدیه دادم. گفت مثل اون که دیگه نیست. اشتباه کردی. هرچیو که دوستش داری نباید بدی بره. خندیدم و گفتم اشتباه نکنید. هرچه درین پرده نشانت دهند/ گرنستانی به از آنت دهند.
حالا نه خودش رو دارم. نه بهترشو.
حالا منم و اونی که هست و منی که نیستم.