شازده کوچولو
شازده کوچولو
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

روز چهارم: بازگشت

وقتی که برگشت، پیش از هرچیز سری به گلدانهایش زد. رطوبت خاکشان را سنجید و خیالش که راحت شد، ولو شد روی تخت دونفره.

غلت زد به سمت خالی مانده تخت و زیر لب با خودش گفت:

شازده کوچولو گفت: درباره گلم … باید از روی کردارش قضاوت میکردم نه گفتارش. او سیاره ام را معطر می‌کرد و به دلم روشنی می‌بخشید. من بسیار خام‌تر از آن بودم که بدانم چگونه باید دوستش بدارم.

و جای خالی کسی را روی ملحفه چنگ زد. کسی که انگار آمدنش بعید به نظر میرسید.

بازگشتشازده کوچولو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید