بخش اول، زندگی پیچیده:
زندگی یک پارچه فراز و فرود است. همه ی این فراز و فرود ها در زمانی وجود دارند که احساس می کنیم بر آنها واقف هستیم و البته مطلقا تاثیر گذار. اما واقعیت، هرچند تلخ این است که خواست و اراده ی ما فقط یکی از مولفه های زندگی مان است. این را نمی گویم تا نمکی بپاشم به زخم همه ی مان که می خواهیم مشکلات را دانه دانه تخفیف دهیم. و این را هم نمی گویم تا فقط به تحمل مشکلات بسنده کرده، درویشی پیشه کنیم و منفعل شویم.
من معتقدم باید میان ثانیه ها به قدری رها باشیم که بتوانیم حقیقت را آنچنان که لازم است پیچیده ببینیم. و باید میان ثانیه ها به قدری هدف محور باشیم که بتوانیم به فرصت ها با بیشترین هشیاری بپردازیم. این یعنی بدانیم چقدر از زندگی مان دست خودمان، و چقدر از آن دست باد است. این یعنی بدانیم گاهی هرچقدر هم که دست و پا بزنیم فقط بیشتر و بیشتر در گل و لای فرو می رویم. و به علاوه این یعنی بدانیم گاهی برای بالا رفتن فقط کافی است پله ها را طی کنیم.
می خواهم این را بگویم که زندگی وقتی سخت و پیچیده می شود هم باید به سختی آن پرداخت و هم باید به پیچیدگی آن. باید به اندازه ی کافی سرسختانه مبارزه کرد. اما مهم این است که در این پیچیدگی، مسیری را پیدا کرده باشیم که به اندازه ی کافی درست باشد. پیچیدگی یعنی اینکه لزوما سرسختانه مبارزه کردن نتیجه بخش نیست. و سختی این است که لزوما پیچیده دیدن ماجرا کفایت نمی کند؛ اگر که همراه تلاش سرسختانه نباشد.
بخش دوم، محیطی بودن رنج ها:
چرا چنین موضوعی را مطرح کرده ام؟ مدتی است که به وضعیت خودمان یعنی جوانان نگاه می کنم و از خودم می پرسم آیا این معضلاتی که درگیرشان هستیم مرتبط با ذات زندگی مان است یا اینکه مرتبط با شرایط و زمانه مان است؟ به عبارتی آیا این معضلات در آینده همراه مان خواهند بود یا نه؟
مشاهده ی من این است که این نوع معضلاتی که جوانان درگیر آن هستند با تقریب خوبی در تمام اقشار جامعه، تمام طرز فکر ها و تمام شخصیت ها وجود دارد. یعنی در این نسل کنونی این نوع معضلات مطلقا فراگیر اند. این مشاهده مرا به این نتیجه می رساند که معضلات جوانان مشخصا محیطی و برخاسته از شرایط اند. چرا که در شخصیت ها و ذات های مختلف ظاهر مشابهی دارند. پس وابسته به شخص نیستند و در نتیجه وابسته به ذات نیستند. این معضلات به سبب نقش اجتماعی و موقعیت جوانان به وجود آمده اند و با تغییر شرایط شکل متفاوتی پیدا خواهند کرد.
چرا چنین نتیجه ای مهم است؟ چون اگر ذات یک مشکل را بفهمیم خواهیم دانست که باید با آن مشکل چگونه مواجه شویم. مثلا این حالت ممکن بود که معضلات جوانان وابسته به ذات زندگی شان باشد. در نتیجه تلاش برای برطرف ساختن مشکلات غیر عقلانی به نظر می رسید و به جای آن راه حل مدارا و سازگاری پیشنهاد اصلی می بود.
بخش سوم، مرز میان عجله و انفعال:
از نظر من این موضوع که معضلات جوانان کاملا به شرایط وابسته است دو نتیجه را مشخص می سازد. اول اینکه چون به شرایط وابسته است پس قابل تغییر است. و باید امیدی وجود داشته باشد که در آینده این رنج ها همراه مان نباشد. بنابراین این نتیجه ما را به ادامه دادن تشویق می کند. چون خبری است مبنی بر قابل تغییر بودن اوضاع.
و نتیجه ی دوم اینکه چون این معضلات به شرایط وابسته هستند و شرایط جدای از تاثیراتی که ما بر روی آن می گذاریم تحرک و تحول خودش را دارد پس بخشی از تغییر اوضاع و حل و فصل شدن معضلات به صبر ما و گذر زمان مرتبط می شود.
بخش اول این متن که در آن به موضوع سختی و پیچیدگی زندگی پرداخته بودم با این بخش که موضوع معضلات و رنج های دوران جوانی را پیش کشیده ام پیوستگی دارد. به نظر من از جایی که معضلات، مشکلات و رنج های این دوره ی زندگی بیش از هر چیز از شرایط ناشی شده اند، می توانیم امیدوار باشیم که روزی از این رنج ها فاصله خواهیم گرفت. اما این امید باید عاقلانه و خردمندانه باشد. در بخش اول اشاره کردم که تلاش های ما به تنهایی نمی تواند شرایط را تغییر دهد. بلکه به سبب پیچیدگی شرایط باید از طریق فهم تاثیر متقابل عملکرد مان و شرایط، تلاش هایمان را به صورت جهت مند پیاده سازی کنیم.
حرف من این است که باید بدانیم شرایط تغییر خواهد کرد و رنج های ناسالمی که اکنون در حال تجربه ی آنها هستیم با رنج های سالم تری جایگزین خواهند شد. و به علاوه باید بدانیم که بخشی از تغییر شرایط صرفا در گرو گذر زمان است. و بخشی از آن هم در گرو تلاش های سرسختانه و خردمندانه ی ما. یعنی باید بدانیم که درک پیچیدگی شرایط برای نتیجه بخش بودن تلاش مان یک الزام است.
امیدوارم که امید را نه بهانه ای برای منفعل شدن و نه بهانه ای برای عجله کردن؛ بلکه عاملی برای خردمندانه ادامه دادن زندگی بدانیم و آن را در قلب و ذهن مان نگه بداریم.