همه ی ما زندگی کردن را تجربه کرده ایم. گذر زمان را می شناسیم. می دانیم نگاهی که رو به گذشته باشد با نگاه رو به آینده فرق دارد. وقتی رو به آینده نگاه می کنیم زمان کند می شود. اگر بخواهیم سریع تر بگذرد حتی کند تر هم می شود. اما اگر رو به گذشته نگاه کنیم احساس می کنیم همه چیز مانند یک فیلم سینمایی است که به سرعت تمام شده.
یک سال پیش، دو سال پیش و سال های قبل تر از آن؛ هر سالی که زندگی کردم از سریع گذشتن زمان شوکه شدم. هر بار که یک سال تحصیلی تمام میشد مطمئن می شدم که «این زمان دارد مرا بازی می دهد». هر بار که رو به گذشته نگاه می کردم به همان میزانی که بار های قبل متعجب می شدم تعجب می کردم. انگار هیچ چیز عوض نشده بود. هر دفعه مانند دفعه ی قبل بود.
اما با این حال هر بار که زمان می گذشت آینده ی متفاوتی را متصور می شدم. آینده ای که در آن خوشی های بیشتری به چشم می آمدند و غم های قبلی از بین رفته بودند. آینده ای که پر از شور و هیجان بود. آینده ای که در آن واقعا چیزی عوض شده بود.
همیشه تجسمی از آینده را متصور می شدم که با زمان حاضرم پیوستگی نداشت. همیشه آینده برایم جایی بود که تغییری در زندگی ام اتفاق افتاده. اما هیچ وقت چیزی عوض نشد. خیلی چیز ها خیلی بهتر شد. ابعاد مختلف زندگی ام غنی تر شد، احساس راحتی بیشتری کردم، آزادانه برای بودنم برنامه ریختم و به آن نزدیک تر شدم، حتی افکارم را بهبود دادم. اما با این وجود هیچ چیز واقعا عوض نشد.
اصطلاحی که مطرح کردم به بحث مان مربوط است. وقتی که رو به گذشته نگاه می کنیم، مشاهده مان این است که همه ی تفاوت ها از جنس کمیت هستند. اما وقتی رو به آینده نگاه می کنیم احساس می کنیم تفاوت آینده و حال حاضر باید از جنس کیفیت باشد. به عبارتی با خودمان فکر می کنیم که زندگی باید «واقعا» تغییر کند نه اینکه «مقداری» بهبود یابد. اینکه بخواهیم در زمان حرکت کنیم، بدون اینکه فکر تغییری از جنس کیفیت را در سر بپرورانیم نشدنی به نظر میرسد.
مسئله این است که در آینده ی مجاور به زمان حاضر، هیچ وقت تغییری از جنس کیفیت رخ نمی دهد. اما در عین حال پیوستگی زمان است که با حرکت خودش فاصله ایجاد می کند. و فاصله ها هستند که وقتی رشد یابند تبدیل به انفصال می شوند. و انفصال ها تفاوت هایی از جنس کیفیت را نمایان می سازند. مثلا روند پیشرفت مغز حیوانات ساده تر منجر به شکل گیری مغز انسان شده است. این روند یک حرکت پیوسته بوده است. اما میان نقاط مختلف این طیف زمانی انفصال و جدایی اتفاق افتاده است.
بنابراین اگر خیلی دراز مدت نگاه کنیم می توانیم موضوع تفاوت های کیفی را هم با تفاوت کمی بسیار زیاد توجیه کنیم. و بگوییم این دو در اصل یکسان هستند. مثل اینکه بگوییم در زندگی یک فرد از کودکی تا کهنسالی، تفاوت هایی از جنس کیفیت وجود دارد که به خاطر فاصله ی زمانی زیاد به وجود آمده است. بنابراین زندگی ما نیز در آینده واقعا می تواند از نوع کیفی تغییر کند.
با این وجود عنصری مقاومتی وجود دارد که مانع تغییر می شود. عنصری وجود دارد که سعی می کند هر آنچه هستیم را حفظ کند. اگر انسان خوشحالی هستیم، سعی می کند خوشحال نگه مان دارد. و اگر انسان ناراحتی هستیم سعی می کند شادی ها را دور کرده و ناراحت نگه مان دارد. این عنصر مقاومتی در واقع همان خودانگاره ای است که در مورد هویت و شخصیت خودمان ایجاد کرده ایم.
بگذارید حرف هایم را مرور کنم. هر سال که می گذرد زمان را رو به عقب نگاه می کنیم. باز هم از اینکه چیز هایی که روزی برایمان «آینده» محسوب میشد به «گذشته» تبدیل شده تعجب می کنیم. تعجب مان مانند سال های قبل است. هر سال همینقدر متعجب می شویم. با این حال امسال کاملا متفاوت است. چرا؟
هر سال همان تعجب را به طرز متفاوتی تجربه می کنیم. فقط به این خاطر که هر سال تجسم متفاوتی را از آینده خلق می کنیم. همچنین هر سال آینده ی مطلوب مان را ناپیوسته با اکنون تجسم می کنیم و در نهایت خودانگاره مان، خودمان را عقب می کشد.
همه ی این حرف ها را زدم تا در مورد تجسم مان از آینده، خودانگاره مان و آنچه واقعا در زندگی نیاز داریم بیشتر فکر کنیم. با تشکر از زمانی که برای مطالعه ی این متن صرف کردید.